خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

خسته شده ایم..گیج و کلافه ایم..پر از حرف و سوالیم..

همه مان.از پیرمرد بی سواد کوه نشین دماوند تا متخصص کرسی نشین دانشگاه آکسفورد.با هم که تعارف نداریم.بیایید اعتراف کنیم که اسیر شاخک های ویروسی شده ایم که ساخته دست بشر دوپا است .همان آدم دوپایی که الان نمی داند با این شاخک ها چکار کند.آدمی که بدجور سرش گرم بازی و اختراع ویروس های جدید بود و حواسش جای دیگری که یادش رفت ویروس کشش را هم اختراع کند.

خسته ایم..کلافه ایم..گیجیم..

همه مان.از دانشمندی که پر از نمیدانم و چرا واکسن جواب نمی دهد تا ...................تا آدم هایی که حق زندگی دارند در این دنیا.

خسته ایم..اما هنوز دل همه مردم دنیا گرم است به آن نیروی ماوراءالطبیعه تا گره باز کند از این نمیدانم ها ، تا معجزه کند در تمام دنیا ، تا نفس حقش را بدمد در تمام واکسن ها تا دل تمام بنده هایش پر از آرامش بشود و تن و جانشان پر از سلامتی

 

  • bahar tehrani

سال اول راهنمایی بودم که توی یکی از دورهمی های خانوادگی یکی از پسرعموها پیشنهاد یک بازی جدید دسته جمعی را داد.بازی شهروند و مافیا.فکر کنم بنده خدا یک ساعتی بازی را با جزئیات برایمان توضیح داد تا فهمیدیم.اما آن شب نشد بازی کنیم و بی صبرانه منتظر دورهمی بعدی بودیم.دورهمی بعدی افتاده بود خانه عمه کوچیکه.هنوز سلام و علیک گفتن هایمان کامل نشده بود که با عموها و پسرعموها و دخترعموها یک گروه سی نفره تشکیل دادیم.بماند دست اول چقدر هممون خنگ بازی درآوردیم تا اینکه بالاخره بازی را یاد گرفتیم.شهروند و مافیا شد پایه ثابت دورهمی هایمان و آنقدر هممون توش حرفه ای شدیم که بعضی وقت ها یک ساعت طول میکشید که روز اول تمام بشود و برویم شب دوم.

خبر به گوش بعضی ها رسید که فلانی ها بازی شهروند و مافیا می کنند و منابری بود که برایمان علم کردند که: این چه بازیه مضخرف و بی خودیه.پر از بد آموزی و توهین و یاد دادن دروغ و..

نمیگم این بازی بدون عیب و نقصه.بالاخره یک جور دفاع شخصیه و وسط دفاعیه ات یهو عصبانی هم می شوی و به بقیه تهمت می زنی و گاهی هم دروغ میگی.اما اینا مال اوایل بازی هست.کم کم که حرفه ای می شویم یاد می گیری که اگر سوتی بدهی یا دروغ بگی  بدجور دستت رو می شود.پس باید خیلی دقیق و با تیزبینی حواس بقیه  را ازخودت پرت کنی و فریاد که آقا کی گفته من مافیا هستم ،بروید سراغ بقیه

بازی مافیا یک جورایی شبیه دنیایی هست که داریم توش زندگی می کنیم.خیلی وقت ها هممون خواسته یا ناخواسته دروغ گفتیم یا به کسی تهمت زدیم.و وای از روزی که دستمان رو بشود و..

این شب ها مسابقه مافیای ،فیلیمو رسیده به مرحله فینال.که الحق و الانصاف فینالی ها خوب و حرفه ای بازی می کنند و برای دفاع از خودشان دروغ نمی گویند اما یه وقتایی می رسند به نقطه جوش

  • bahar tehrani

یک جورایی هممون شدیم شبیه کلاف های تو هم پیچیده کامواهای عزیز. از آن کلاف هایی که عزیز و آقاجون چهار زانو جلوی هم می نشستند و سر صبر کاموا را دور دست های هم می پیچیدند تا گره کور را پیدا کنند.گره کاموا که پیدا میشد ،آقاجون با دست هایش باز می کرد وکاموا را میداد به عزیز.  عزیز هم می نشست و با کلی عشق برای آقاجون یا دایی مصطفی ساکن بلاد فرنگ ویا نوه ی تازه از راه رسیده کلاه و شال گردن می بافت.

یک روز که رفته بود خانه عزیز اینا ،دیدم باز یک کاموا با کلی گره دست آقاجون هست و داره یکی یکی گره ها را باز میکند.بهش گفتم ای کاش گره های حال و احوال و زندگی هایمان همین قدر راحت پیدا و باز میشد.

اقاجون اخرین گلوله کاموا را داد دست  عزیز و با لبخند همیشگیش گفت:

گره های زندگی و حال وحوصله ادما از گره های یک کلاف کاموا راحت تر باز می شوند . اما مشکل از شما نسل جدیدی هاست . همتون ک صبر و حوصله رو ریختید توی کوزه تا آبش را بخورید  و ارامش و حرف زدن با همدیگه رو هم بقچه پیچ کردید و انداختید ته کمدهای عمیق دیواریتان.تنهایی نشستید و منتظرید تا کلاف ها به خودی خود باز بشوند.

استکان چایی تازه دم را از عزیز گرفت و جلویم گذاشت و گفت:

نه جان دلم هیچ گره ای با نشستن و یک دست باز نمی شود.باید کنار هم بشینید و با سر صبر و  حوصله حرفهایتان را بزنید و یواش یواش  گره ها را باز کنید.دست از تنهایی و غد بودن هایتان و من میدانم تو نمیدانم بردارید.خیلی از گره های زندگی و دنیا با دست های کنار هم باز می شوند.اما شماها هر کدام یک جایی نشستید و خودتان را  لا به لای کلی گره الکی و ساده اسیر کردید د رسیدید به مرز کلافگی.

چای ام را قورت دادم و با یک صدای پر از اعتراض گفتم: میدانی چیه آقاجون......

که توی دهن نیمه بازم یک شکر پنیر هل دار گذاشت و با انگشتش زد به کله ام و گفت:

به جای اینکه این همه حرف رو بریزی توی کله ات و هی با خودت بگی اگر این حرف را بزنه منم این جواب را میدم...حرف هایت را بریز وسط گفتگوهای دونفره خودت و خدا و گله بنده و دنیایش را به خودش بگو .اینطوری هم سبک میشی و هم میبینی چقدر حواسش بهت هست و گره هایت را برایت باز کرده و تو حواست نیست

  • bahar tehrani

هیچ جایی مثل اینجا برای نوشتن حرف های توی کله ام  نیست.مهم نیست چندتا از مخاطب های وبلاگم دوست و آشنا هستند و چندتایی غریبه اما یک چیزی را فعلا مطمئن هستن و آن این که آدم هایی که دوست دارم به هزاران تکه نامساوری تقسیمشان کنم اهل وبلاگ خوانی نیستند.مثل آن جمله معروف که میگفت رازهایتان را بین کتاب هایتان قایم کنید چون این مردم اهل کتاب نیستند.من هم غرغرها و درگیری های فکری ام درباره بعضی از آدم ها را توی وبلاگم می نویسم چون وبلاگ خوان نیستند.

خلاصه که باز افتاده ام روی دنده ای که دلم میخواهد چندنفری را به هزاران تکه نامساوری تقسیم کنند.آخه ،آدم نیمچه رو به پایین باشعور چرا یه حرف یا حرکتی می زنی که روی مخ دیگران بروی و کلی ناسزا برای خودت بخری؟..باشه تو خوب..تو نتیجه فلان شاخ دنیا..از فضل آن شاخ که خدا رو شکر تو را هیچ حاصلی نیست.

یک وقتایی که از دست این آدم ها لجم می گیرد به خودم میگم برو دنبال یکی از اهداف و تصوراتت و با رنگ واقعیت دادن به آن هدف و تصورت،حالش را بگیر.خیلیییی نکبتی که باعث می شوی الکی ذهنم را درگیر حرف ها و رفتارهای بی ارزشت کنم.خیلییی خوشحالم که این یک سال اصلا ندیدمت و بدان وقتی کرونا بره باز ندیدنت یکی از برنامه هایم هست.به قول برادر عزیزت من یک عقب افتاده و پیشرفت نکردم،خب چرا با من عقب افتاده دوستی ..برو با این همه جلو افتاده طرح دوستی بریز

ایشششش ااااااه

 

 

  • bahar tehrani

خیلی وقت ها با خودم می گم: بی خیال حرف آدم ها.اینقدر ذهنت را درگیرش نکن.فلان شخص میگه فلان روز بریم بیرون.خب وقتی برنامه ات جور نیست بهش بگو ببخشید برای آن روز برنامه ام جور نیست.همین و خلاص.اینقدر توی ذهنت هزارتا مکالمه نگفته را تکرار نکن و نگو ممکنه طرف از دستم ناراحت بشود.یا اگر اون یکی شخص یک موضوع دیگه را مطرح میکنه و چشم های تو اندازه نعلبکی های ننه بزرگ خدابیامرز ناصر الدین شاه می شود.با خودت توی ذهنت ساعت ها بحث نکن و هی نگو: دیدی چی گفت؟ حالا خوبه خودش اون روز این حرف را زد..

آقاجان،بی خیال.به حرف های آدم ها اینقدر فکر نکن و توی ذهنت هزارتا جلسه مباحثه اشتباه نگذار.باور کن این حرف ها اصلا اهمیت آنچنانی ندارد و فوقش با یک گفتگوی دو طرفه و چهارتا استدلال شخصی تمام می شود.اگر بخوای بابت هر حرف روزمره ساعت ها با خودت بحث کنی،کم کم کسل و خسته و بی حوصله می شوی و یادت می رود برای خودت اهداف و آرزوهایی داری.بعدش هم یادت باشه آدم ها اول از همه به خودشان و افراد خاص زندگیشان اهمیت می دهند.یعنی گاهی برای راحتی خودشان به تو میگن باید این کار را انجام بدهیم.پس توام یاد بگیر یه وقت هایی از خودت و خواسته هایت دفاع کنی

  • bahar tehrani

از قدیم به آدم هایی که حرف توی دهنشون نمی ماند و زودی شنیده ها رو مثل اخبار سراسری در اختیار عام و خاص می گذاشتند، می گفتند { آلو توی دهنت خیس نمی خورد} آن هم چه آلویی که راه های اطلاع رسانی اش سخت تر و پیچیده تر از الان بود.باید یا تلفن را بر می داشتند و به شخص مورد نظر زنگ می زدند یا منتظر یک دورهمی خانوادگی تا کنار تازه کردن دیدارها ،حرف های انباشته شده کنج دلشان را بزنند.حالا یا پشت خط یکی میگفت الو ؟ یا شاید انفاصله صندلی هایشان با هم کیلومتری بود.

اما این روزها آلوی محترم جایشان را به بیسکوییت هایی داده که سرعت اطلاع رسانی اش از سرعت حل شدنش تو چایی عصرانه بیشتر شده و به قول قدیمی ها در ایکی ثانیه اخبار را توی گروه های خانوادگی به اشتراک می گذارند و اگر از نوشتن خسته بشوند،زودی دست مبارک را روی بلندگو می گذارند و با صدای رسا اطلاعات را با تمام جزئیات در اختیار اعضای گروه می گذارند.حالا بعضی ها با کلی هیجان پای منبر می نشینند و با ارسال سوالات دنبال دقیق ترین جزئیات می گردند که خدایی نکرده از قافله با خبران عقب نیافتند و به عده هم با فرستادن چندتا استیکر یا سکوت ته دلشان می گویند: خب ،به ما چه ربطی دارد.و می روند دنبال کارهای جالب تر

هر شخصی نگاه و باورهایش متفاوته.حتی نگاهش درباره بیسکوییت ها و آلوهای خیس نخورده و قرار نیست همه دور هم بشینند و پای حرف این آدم ها لایک بزنند.بگذارید آلوها و بیسکوییت ها گوشه لپ هایمان خیس بخورند.اینطوری بیشتر دوستمان دارند و راحتتر ساده ترین حرف هایشان را برایمان تعریف می کنند.آلوها باید وسط خورشت و بیسکوییت ها توی چایی خیس بخورند نه گوشه لپ هایمان..

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان