خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

یک چیز درگوشی بهتان بگم؟

این روزها از ترس استاد و حرف هایی که درباره حق نوشتن و کلمات گفته،جرات استوری گذاشتن هم ندارم. آخه استاد محترم به 

استوری هایمان هم نگاهی میاندازد.نکنه الان این پست را هم خوانده؟..

  • bahar tehrani

این روزها یک کتاب کوتاهی را خواندم که عمق و بار معناییش خیلی بلند و سنگین بود.یک کتاب که فقط درباره کلمات حرف میزد.همان

کلماتی که یک کتاب،یک فیلم و یا حتی نوشته های همین وبلاگ را تشکیل میدهند.

میگفت این روزها دنیا،دنیای کلمات هست.کلماتی که از همه جای دنیا برای همدیگه ارسال میشوند و پر از معانی و مفاهیم متفاوت 

هستند.مفاهیمی که هرکدامشان مال یک فرهنگ و بار و علایق متفاوت هست و اتفاقا هم برای مخاطبین متفاوت ارسال می شوند.

پشت هر کلمه یک دنیا مفاهیم وجود داره.مفاهیمی که از طریق کتاب و یا حتی شنیدن دیالوگ های یک فیلم یا سریال منتقل میشود.

گاهی وقت ها فکر میکنیم این انتقال باید از طریق جملات فلسفی و سنگین منتقل بشه اما این روزها مفاهیم باساده ترین کلمات توی

وجودمان مینشینند.کلماتی که جذابیت دارند و هدفشان هم ایجاد جذابیت هست،جذابیتی که خیلی وقت ها برای رسیدن به اون حد 

ارزش ها و باورها و علایقمان را زیر پا میگذاریم.

القصه خیلی کتابی حرف زدم

نون و القلم و ما یسطرون

خدا توی نوشته هاش به قلم و کلماتی که باهاش می نویسیم قسم میخورد.

بعضی کلمات حال دل آدمها را خوب میکند و این یعنی کلماتی که به  اصل و ریشه آدمها می رسند.این روزها باید دنبال این کلمات

بگردیم.نه کلمات پر از استرس و حال دل بد کن

  • bahar tehrani

اواسط عید بود که دانلودش کردم و اصلا نمیشد که بروم سراغش.تا امروز ظهر

چشمهایم بهش افتاد و دکمه پلی را زدم.قصه ،روایت تفحص و معراج شهدا وعکس هایی بود که دنبال صاحبینش میگشتند.

یک پدر،یک پسر،یک همسر

قصه گمنامی ها


بهار.نویس: حتما سراغش بروید.

  • bahar tehrani

شاید امشب ولنتاین بود و میگفتند که باید بهم بگویید عاشقت هستم ،اینقدر خیال بافی نمیکردم

اما بماند بین من و تو و آدمهایی که اینجا نیستند

عجیب این شب ها دلم تنگ بودنت در کنارم هست.

شب هایی که بوی ناب صاحبانش را میدهد

بوی عشق ارباب 

بوی مهربانی حضرت سقا

بوی مناجات های حضرت سجاد

  • bahar tehrani

این بار جنگ بین آب و مردمان بود.مردمان شهرهای کوچک و روستاهای دورافتاده.خبر به سرعت باد همه جا پیچید.اول کمی تامل تا 

بشنویم چه شده..کمی حرکت،خبرها داغ تر شد.بسته شدن راههای ارتباطی،خانه های زیر آب و گل،مردمان بی سرپناه.برای شنیدن

دیگر بس بود و نوبت عمل،آدمها به پا خواستن،از هر شهری،از هر قشری،باهر لهجه و لباسی،با پول های ته قلک بچه ها،با لباس های 

نوی ته کمد،با کنسروهای غذا،با خیمه های اربعین..شروع شد..دنبال فرمان و فرمانده نبودند،دنبال دستور از بالا نبودند،راه افتادند.شهر 

به شهر و روستا به روستابا فرغون های ساده گل جا به جا کردند،با شلوارهای گلی ،لباس های خاکی و موهای پریشان

خبر جهانی شد،کشورها دیدند و شنیدند.هواپیماهایشان را پر از آذوقه و وسایل کردند،اینجا حرف انسانیت در میان است نه نژاد و زبان و

اختلافات..هواپیماها پرواز کردند با کلی دعای خیر مردمان کشورهای غیر هم زبان ،تیتر اول روزنامه ها و شبکه ها،اسامی کشورها

هواپیماهایی که روی آسمان بودند و با لبخند،سکوووووووووووووووت..خبرها تغییر کرد،مسیر هواپیما عوض شد.یادمان نبود که میان این 

همه انسان یک غیر انسان هم زندگی میکند.حرف تحریم و جنگ را وسط کشید و گفت: رهایشان کنید که اینان باید لا به لای همان گل 

ها از رویزمین محو بشوند.چند روز گذشت و کسی لا به لای گل ها محو نشد.آتشش بیشتر شد.اینبار فریاد زد آنقدر بلند که گوشهای

خودش هم کر شد:

گل که محوشان نکرد من محوشان میکنم،سپاه پاسداران ایران یک گروه تروریستی است .حالا محو میشوند.

خبر جهانی شد ،کشورها تعجب کردند،اما لا به لای تمام ان گل ها،لا به لای تمام روزمرگی ها،لا به لای تمام مشکلات اقتصادی، لابه 

لای تمام حرفها،رنگ تمام لباس های مردمان ایران به رنگ پاسدار درآمد 
  • bahar tehrani

اولین دیدارم با تو به وقت حسین (علیه السلام) بود.و این روزها لا به لای درگیری های زندگی و نفس تنگی های مشکلات ،یادم رفت که 

دعا کنم ایکاش اولین قرار باهم بودنمان به وقت شب میلاد حسین(ع) باشد

راستی چند روز پیش یکی گفت: اگر عاشقش شدی و فهمیدی اولین و داغ ترین عشقش حسین(ع) است،دو دستی بچسب و رهایش 

نکن

  • bahar tehrani

یک روزهایی لا به لای بعضی از قنوت هایم میگفتم:

الهی و ربی من لی غیرک

و این روزها لا به لای دقایق زندگی ام فریاد میزنم 

الهی و ربی من لی غیرک

جایی که دارم آتش میگیرم و اشک هایم


فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا

  • bahar tehrani

یکی از لج آورترین جملاتی را که بزرگ و تیتر وار روی جلد بعضی از کتاب ها میخوانم این است:

این کتاب را نمی توانید روی زمین بگذارید

یکی نیست بگه روی زمین که هیچی ،یک دفعه می بینی که یک هفته گذشته و هنوز فصل دوم کتاب هستیم

ننویسد دیگه

کتاب ،وقتی کتاب هست که خودش خواننده را جذب کند نه اینکه با کلی تبلیغ و بیا این ور بازار جلب توجه کند

یک چیزایی مثل اون جمله که میگه گل آن است که خود ببوید نه انکه عطار بگوید

  • bahar tehrani

تا باران های بهاری تمام نشده با یک دوست که هم قدمتان هست ،پاشید و بروید تهران گردی

مثلا از سر پارک وی سوت حرکت را بزنید و زیر سایه درخت های خیابان ولیعصر کلی شیطنت کنید

یا سر پارک ملت واستید و با قد بلندترین و رنگی رنگی ترین بستنی عکس بندازید و بدون نگاه آدمها بخوریدش

یا تو خیابان سی تیر راه بروید و برسید سر موزه آبگینه

خلاصه راه بی افتید 


  • bahar tehrani

به وقت اولین سینمای سال جدید


با بارش باران توی عصر پنجشنبه از بام لند و فوتبال حبابی و دوچرخه سواری کنار دریاچه کوچ کردیم سمت کوروش و سینما.

ساعت حدود یک و نیم بود که نشستیم پای تماشای فیلم چهار انگشت.

فیلم تمام شد.قشنگ بود.یک جاهایی از فیلم خندیدیم،یک جاهایی لب هایمان را کج کردیم که خب یعنی چی؟،و یک جاهایی هم گفتیم

خدا را شکر که فیلم پر از شوخی های احمقانه و جنسی نیست.

در کل فیلم طنز و خنده داری بود اما به قول دنیای مجازی اصلا شاخ نبود.بیشتر بازی قدرتمند جواد عزتی و امیر جعفری جذبمان کرد.

آقای تهیه کننده اشتباهی لوکیشن را برد تایلند،کشوری که نشد از تفریحات مد نظر مسافرانش بگوید،از مناظرش هم تصویری نشانمان

نداد،اما حداقل می توان گفت که یک طنز خانوادگی بود بدون حرف های بد و زننده و خاک برسری

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان