خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

چند روز پیش دوتا فیلم با یک موضوع تقریبا شبیه به همدیگه دیدم.یکی ایرانی و اون یکی هم آلمانی.

هردوتا فیلم روایت روزهای جنگ بودند و شخصیت های اصلی هم نوجوان . اما

_اولی فیلم جوجو ربیت بود.یک قصه از دل جنگ جهانی دوم.جوجو عضو یک خانواده آلمانی و خشکه که فقط عقاید هیتلر را قبول داشتند و از نظر اونا یهودی ها بدترین موجودات عالم بودند تا اینکه یک روز جوجو با یک دختر بچه یهودی آشنا می شود..

_دومین فیلم بیست و سه نفر بود.یک قصه از دل روزهای اسارت و زندان های عراقی ها.بیست و سه تا نوجوان که برای ایستادند پای باورهایشان کلی کتک و اعتصاب غذا را تحمل کردند

نمی خواهم هیچکدام را نقد کنم یا بیش از حد دفاع ،فقط می خواهم بگویم با دیدن این دوتا فیلم فهمیدم معرفی باورهای درست اون هم از راه درست چقدر توی شکل گیری  شخصیت و باورهای بچه هایمان تاثیر داره.توی فیلم بیست و سه نفر اون موضوعی که باعث تفاوتش با فیلم جوجو ربیت می شود ،یک چیز است و اونم اینکه:

زمان جنگ هیچ وقت به ما نگفتند مردم عراق چه مدل آدم هایی هستند،هیچ وقت به جوان هایمان با زور نگفتند که باید وارد میدان جنگ بشوید،بلکه بهمان گفتند جنگ با یک دولت است،یک دولت که به زور وارد سرزمینمان شده و باید در مقابل ورودش فقط دفاع کنیم.

اصلا شما بگید متعصب و بیش از حد وطن پرست،اما من به خیلی از جوان های سرزمینم افتخار می کنم.

 

  • bahar tehrani

هفت سالی میشه که آقاجون به رحمت خدا رفته و عزیز تنهایی زندگی می کند.قبل از این روزهای کرونایی و قرنطینه خانگی،هر هفته بچه ها یک روز باهم قرار می گذاشتند و می رفتند پیشش،اما این روزها به خاطر قند و ناراحتی کلیه عزیز ،هر هفته یکیشون میره .چند روز پیش عزیز از صبح حسابی کلافه بود و بی حوصله و کلی غرغر از پشت تلفن به مامانم که پاشید یک روز بیاین اینجا .تلفن که تمام شد به مامان گفتم: زندگی عزیز تغییری نکرده،یادته هروقت بهش می گفتی برو مسجد محل یا یک روز از صبح بیا خانه ما یا برو خانه خواهرت،می گفت حس ندارم و برم چکار وو؟.خب فکر کنه الان هم خودش دلش نمی خواهد برود بیرون.

همین طوری حرف می زدم که یک لحظه با خودم گفتم: وقتی بدانی همه آدم ها حالشان خوبه و مثل همیشه بدون ترس از یک ویروس و برای یک لقمه نان راهی کار و کاسبی می شوند، بچه ها می روند مدرسه،مامانا هم می روند باشگاه یا میدان تره بار سرخیابان و می توانی راحت و بی دغدغه برای آخر هفته برنامه یک دورهمی ساده را بچینی و...حال دل توام خوب میشه،حتی اگر خیلی هم  از خانه  بیرون نیای.

عزیز حق داره،اینکه ببینی به خاطر یک ویروس همه آدم ها تو خانه ها نشستند و بی حوصله ،خب ناراحت میشی

  • bahar tehrani

باران این روزها دقیقا از وقتی شروع شد که من لباس های زمستانی ام را جمع کردم و شوفاژ اتاقم را هم خاموش کردم.هیچی دیگه الان یخ کردم،مامانم هم هی میگه برو لباسات را بپوش و من میگم تا من از ته کشو بیارمشون بیرون هوا میشه آفتابی و گرم،در نتیجه بگذار اون ته بمونند و هوا بارانی باشه و لذت ببریم

  • bahar tehrani

روی تختم ولو شده بودم و به صدای بارانی که می خورد به شیشه و کولر روی پشت بام،گوش می دادم.عجب بارانی اونم این روزهایی که باید درخانه بمانیم.مامان پای تلویزیون بود و با صدای مولودی خوانی حنیف طاهری دست می زد که یهو یاد جشن نیمه شعبان های پارسال و سال های قبل افتادم. جشن ما هر سال روز عید و خانه باغ قدیمی و بزرگ مادربزرگ برگزار می شد.یک میهمانی بزرگ که ترکیبی از آدم های معمولی و میهمان های دعوت شده مان بود.از چند روز قبل در رفت و آمد و تدارکات جشن بودیم.برو و بیا و شیطنت.

و خیابان گردی و دیدن چراغانی های آخر شبی.از میدان شهدا تا امام زداه علی اکبر چیذر.سینی های شربت و شرینی کاسب های محل که روی چهارپایه وسط خیابان گذاشته بودند و می گفتند نذر نگاه پر از خیر آقا.هیئت ها و طاق نصرت هایی که بچه های محل با پول های توی جیبشان می خردین و توی خیابان به هر عابری تعارف می کردند

امسال اما برنامه همه تغییر کرد و نمی شد مثل هرسال خیابان ها را چراغانی کرد و رفت نشست وسط هیئت ها و جشن های بزرگ.اما باعث هم نشد دست هایمان رو زیر چانه هایمان بزنیم و هی آه حسرت بکشیم.امسال موافق با جو این روزهای دنیا همون رفتیم سراغ ایده ها و خلاقیت هایمان.برای اهالی خانه کیک پختیم،از پنجره خانه هایمان پرچم و ریسه رنگی آویزان کردیم، آبمیوه های پاکتی را ضدعفونی کردیم و بین اهالی ساختمان پخش کردیم،توی محل و بین فامیل و دوست و آشان پیام دادیم که بیاین پول جمع کنیم هم وسایل بهداشتی بخریم و هم خرید نیاز های اولیه خانواده های کم درآمد.

ما امسال باز برای حضرت صاحب جشن تولد گرفتیم و بدون شک مهر تاییدشان هم خورد پای کارهایمان و ان شالله با دعای خیرشان این ویروس هم زودی بار و بندیلش را جمع می کند و از ایران و دنیا می رود

ان شاالله

  • bahar tehrani

قرار بود توی وبلاگ هم کتاب معرفی کنم و هم فیلم که در زمینه معرفی کتاب کلی تنبلی کردم و این اصلا خوب نیست. و این بار دوتا کتاب معرفی میکنم.

1_ کتاب جیبی پر از بادام و ماه               نوشته ژیلا تقی زاده

کتاب تقریبا قدیمی است و نشر حوض نقره چاپش کرده.قصه روایتگر روزهای زندگی یک خانواده پر جمعیت و اصیل تهرانی است.روایت روزها و اتفاقات ساده که بخشی از زندگی همه آدم ها است.نویسنده دنبال بیان و روایت یک موضوع خاص نیست،اما قلمش طوری گیرا و دلنشین است که تمام خط به خط داستان را توی ذهنت تصور می کنی و با خواندن کتاب حالت خوب میشه و دل تنگ برای یک خانه باغ بزرگ و کلی درخت و کاهو و سکنجبین عصرهای تابستان.

 

2_ امینه    مسعود بهنود

یک رمان تاریخی و پر از شاه و شاهزاده ایرانی که همان ابتدای کتاب نویسنده میگه نمیدانم کجاهای قصه خیال است و کجاهایش واقعیت.چون داستان دور محور ابر زنی به اسم امینه می گرده که طبق داستان بخش زیادی از تاریخ سلطنتی ایران توی مشت و زیر درک و درایت اون بوده.قصه روایت روزهای تلخ و نا دانی و روزهای شیرین ایران در دوران های مختلف سلطنت ها است 

  • bahar tehrani

قرارشان این بود که هر دو هفته یک بار آخر هفته ها دوتایی برای خرید مایحتاج خانه بروند خرید.اما این روزها قرار را گذاشتند روی هر سه هفته یک بار و لیستشان هم کمی دقیق تر و اصولی تر شده بود.
حاضر روی لبه مبل نشسته بود و منتظر که چشمش افتاد به بالای لیست ،نوشته بود: لیست وسایل مورد نیاز از سوپر مارکت..

چندسال پیش توی دانشکده بچه های بسیج برایشان یک برنامه فرهنگی  گذاشته بودند.ده تا جلسه یک ساعته با سخنرانی استاد فرهنگ.خیلی مرتب نمی رفتیم، یا با کلاس هایمان تداخل داشت یا اصلا اون روز کلاس نداشتیم.یادم نمیاد جلسه چندم بود که به خاطر تشکل نشدن کلاس راهی کلاس استاد فرهنگ شدیم.
یادمه روی تخته و با کلی رنگ نوشته بود( سوپر مارکت عالم هستی)
و گفت:
وقتی تصمیم می گیریم برای خرید راهی سوپرمارکت یا فروشگاه های زنجیره ای بشویم از قبل یک لیست بلند و بالا می نویسیم تا توی فروشگاه  تمام حواسمان به تاریخ و مارک وسایل مورد نیازمان باشد  که اشتباه برنداریم و اگر پیدایش نکنیم سراغ راهنماهایی می رویم که کنار غرفه ها ایستادند و گاهی سراغ مدیر را هم می گیریم.
بعد نشست و گفت:
این دنیا،بزرگترین سوپر مارکت عالم هستی است که توش هرچیزی پیدا می شود و نیازهایمان را رفع می کند.و کلی راهنما داره که می توانی لیست درخواست هایت را نشانشان بدهی و با خیال راحت و مطمین منتظر دریافت خواسته هایت باشی.
پس چرا؟..پس چرا لیست خواسته هایمان را به دقت و با همان جزییات لیست خرید هایمان نمی نویسیم؟..صاحب این سوپر مارکت ،بهترین مدیر دنیاست و منتظر برای دریافت لیست خواسته هایمان تا اونا را با بهترین برند و کیفیت برایمان بفرستد
شروع کرد به قدم زدن و گفت:
لطفا لیست خواسته هایتان را با تمام جزییات برای مدیر سوپر مارکت عالم هستی بفرستید ،همان چیزهایی که می خواهید را با بالاترین کیفیت و بهترین برند.و اصلا به حرف های بقیه که از محال بودن ارسال خواسته هایتان حرف می زنند،گوش نکنید

 

  • bahar tehrani

سلام

بچه ها کسی یک سایت یا پیج خوب و پر و پیمان که تو کار فروش لوازم تحریر باشد، می شناسد؟ایرانی..خارجی

نگید دیجی کالا که این مدت برای ارسال کالا شرط گذاشته و اون هم خرید بالای صدو پنجاه هزارتومن است..توی ایسنتا هم یه سری پیج دیدمه یا خیلی فانتزی بودند یا محصول مورد نظر تمام شده بود و دیگه شارژ نمی شد..

  • bahar tehrani

نوزاد توی بغل پیرمرد بود و برایش و ان یکاد می خواند: نگاهش کنید،خودخود محمد است.هزار ماشالله .مرد و زن سرک می کشیدند تا نوزدا را ببینند.پیرمرد نوزاد را روی دست هایش بلند کرد و صدای هزارالله اکبر مردم بلند شد:

راست میگوید محمد است....نگاهش کنید عجب چشمان پر ابهتی دارد...چه دل آرامیست ..وجودش کوه آرامش است

پدر سر به زیر و زیر لب لا حول و لا قوه الا بالله می خواند که از در وارد می شود.مثل همیشه با آن حجب و حیای حیدری اش. آرام نوزاد را از دست پیرمرد می گیرد و در آغوش عباس {ع} می گذارد.

اشک روی صورت و محاسنش می نشیند و بلند می گوید:

هزار ماشاالله،لا حول و لا قوه الا بالله،عجب عمو و برادر زاده ای

  • bahar tehrani

آخر شب بود که برایم یک متن فرستاد.البته یک جوری میگم آخرشب که انگار این روزها روی ساعت زندگی می کنیم.روی تختم دراز کشیده بودم و تا متن تمام شد مثل فنر از جایم پرید.یک حس عجیبی داشت.راست میگفت چقدر بیخیال و با کل غرغر داشتیم بهش نگاه می کردیم.نوشته بود:

اگر جنگ شده بود و کلی موشک توی آسمان ها در رفت و آمد بودند باید برای پناه گرفتن می رفتیم مکان های زیرزمینی مثل ایستگاه های مترو،تونل های زیر زمینی ،با کلی آدم و امکانات عمومی....ولی این روزها یک جنگی شروع شده که امن ترین و بهترین جا خانه های خودمان است.خانه های خودمان،تخت خواب و سرویس بهداشتی و وسایل خودمان که راحت می توانیم ازشون استفاده کنیم.کلی کتاب،تلویزیون،بازی با بچه هامون،حرف زدن با دوست و آشنا..

گوشی را گذاشتم روی تخت و دو زانو نشستم کف اتاقم.تصورش هم ترسناکه.یک ایستگاه بزرگ مترو با کلی آدم که کنار هم نشستیم و تنها تعلقاتمان همان یک دست لباس توی تنمام است.و منتظر رسیدن یک پتو برای خوابیدن و یک لقمه غذا برای سیر شدن و بی خبری از قوم و خویش و دوست.قبول دارم هرکدامش در جایگاه خودش سخته و وحشتناک،اما یکی ترسش بیشتر از اون یکی است.امیدوارم این روزهای سخت کرونایی هم تمام بشه و حال دل همه آدم ها پر از آرامش و امنیت و دعا می کنم این روزها همه خانه ها پر از حس آرامش و امنیت باشد.ان شا الله

  • bahar tehrani

یه کم غرغر

_ طرف تمام روزهای سال توی خانه اش بود و چی میشد که میرفت بیرون،بچه هایش هم هفته ای یه بار یا بعضی وقت ها دو هفته یک بار بهش سری می زدند،حالا چی؟..هیچی از روزی که اعلام کردند به خاطر قطع زنجیره کرونا در خانه بمانید،اگر شما ایشان را در خانه دیدید سلام ما را هم بهشان برسانید . هر روز یا بیرونه یا خانه یکی از بچه هایش یک دورهمی بالای ده نفر.باور کنید ما بخیل نیستیم اما خب توی شرایط الان و ...

 

- اون یکی طرف را هم زدم میوت کردم.چرا؟ روز معمولی استوری هایش پر از شکایت اقتصادی و سیاسی و ورزشی و فرهنگی و آه و ناله و بالای منبر رفتن بود،دیگه تصور کنید از اول اسفند و قرنطینه خانگی چه داستای راه انداخته.یعنی دریغ از یک خط حس خوب و امید.مثلا همین چند روز پیش یک استوری زد که آه شب های احیا هم نداریم،خواستم به دایرکتش حمله کنم و بگم: آبجی اگر به خدا ایمان داری این روزها دعا کن شر این ویروس کم بشه تا همه مردم برگردند به زندگی عادی و پر از آرامش،نه اینکه از الان ناله دل بزنی و هی انرژی منفی بفرستی..ولی از اونجایی که خیلی جنبه نداره و نمیشه به حرف هایش نقد زد،هیچی ریموتش کردم

 

و اینکه همه ما آدمها به یک نیروی ماورا طبیعی ایمان داریم.نشانه اش هم این که توی خیلی از کتاب ها و فیلم ها وقتی شخصیت اصلی خسته و کلافه میشه سرش را سمت آسمان بلند می کند. و هر کس این نیروی ماورا طبیعی را با یک اسم خاص صدا میکند.این روزها هم همه ما به این باور رسیدیم که فقط باید خدا از این ویروس نجاتمان بدهد.پس بیاین هروقت اسم این ویروس را شنیدیم یا خبری از ش خواندیم،دست هایمان رابالا ببریم و برای نجات کل جهان از شر این ویروس دعا کنیم.دعا کنیم این ویروس به تن سالم و دل خوش توی کل جهان کنترل و مهار بشه و بره ته جدول ویروس ها

 

- و یک غر دیگه،یک جنگ بین دو نفر باعث شد جو کلاسمان حسابی بهم بخوره و حال و هوای کلاس مثل قبل نباشه.حتی یکی از طرفین چندباری من و دوستم را تیکه باران کرد که برایمان اهمیتی نداره.کلاس قبل از قرنطینه تمام شد و ادامه اش هم نمی دانم به چی بستگی داره.فقط اینکه این روزها وقتی یادش می افتم ،یک جنگ توی ذهنم درست میشه و اون دوتا آدم را مقصر می دانم.که به خاطر جنگ بین خودشان ما را مصخره کردند ، به خاطر اختلافات دونفره شان گند زدند به باور ماها و رفتند.کلاس اگر تشکیل بشه؟..فکر نمی کنم بروم چون..

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان