خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

نگاه پیرمرد

Tuesday, 10 Ordibehesht 1398، 09:12 PM

پیرمرد خمیده و آرامی بود.توی مترو دستگیره های دو هزار تومانی می فروخت. زن عصبانی و خسته وارد واگن شد و به پیرمرد گفت:

جمع کن این بساطت را با این چرخکت هی این وسط راه می روی و گدایی میکنی.

نگاه پیرمرد با کف پوش های کف واگن گره خورد و صدای شکستنش را از توی نگاهش شنیدم.

دختر جوانی گفت: پدر جان کار شما حلال هست و جای پدربزرگ ما هستید و افتخار دارد کسب حلال

بقیه مسافرها انگار منتظر یک تکان بودند و سراغ دستگیره های پیرمرد رفتند.پیرمرد انگار جان تازه ای در جانش نشست و گفت: خانم ها 

دستگیره جفتی دو هزارتومان.

مترو به ایستگاه بعدی رسید و موقع پیاده شدن پیرمرد به خانم عصبانی گفت: تو هم دو جفت دستگیره صلواتی بردار تا از من دلخور نباشی

پای غرور درمیان بود یا خجالت که زن رویش را سمت پیرمرد نکرد؟!

  • bahar tehrani

نظرات (۱)

  • نباتِ خدا
  • ترکیبی از جفتش،هم غرور هم خجالت،بالاخره اون خانوم هم عصبانی بوده از یه جای دیگه،درسته حق نداشته ولی پیش میاد دیگه
    پاسخ:
    و شاید میشه گفت که این هم یک درس عبرت برای من که زودی جوش نیار و سر یکی دیگه عصبانیتت را خالی نکن.
    از سر غرور خیلی ها داریم زیر رفتار خودمان له میشویم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    روزمرگی هایم
    دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

    @radiochanel کانالم

    نویسندگان