خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

کلی بوق خورد تا تلفن را جواب دادند.وقتی سوالاتم را درباره ساعت کلاس و هزینه اش پرسیدم،بهم گفت: کلاس ها از فردا 

شروع میشه قربونت برم،اصلا پاشو بیا کلاس ها رو ببین،می بینمت.....تلفن را که قطع کردم پر از حس هیجان و خنده بودم و

واکنش جالب خانم منشی را برای اطرافیانم تعریف میکردم

 

تقریبا سه تا بوق خورد و جواب داد.یک دختر خواب آلود که با خودم گفتم شماره رو اشتباه گرفتم و ملت را از خواب بیدار کردم.

اما وقتی دوباره ازش سوال کردم که موسسه..و گفت بله ،فهمیدم که شماره درسته و ازش درباره ترم جدید کلاس سوال  کردم

و گفت: کدام کلاس؟ چی؟

 

منشی بودن یکی از سخت ترین کارها هست.هر روز باید به کلی تافن و سوال های تکراری جواب بدهی.اماایکاش منشی 

شماره دو مثل منشی شماره یک حس و حال خوب را به آدم اون طرف خط منتقل میکرد.یک وقت هایی بعضی منشی ها 

از صبح با همه سرجنگ دارند و یادشان رفته که این شغل شرایط و تعهداتی دارد

  • bahar tehrani

فن بیان و صحبت کردنشان برایم دوست داشتنی هست،از علما و سخنرانان هستند.

روز ابعین گفتند:

وقتی ته دلت میگی ایکاش پیاده روی اربعین هم رزق من می شد...یا میگی امسال دوست دارم بروم پیاده روی..یا وقتی 

تصاویر را از طریق تلویزیون یا صفحه های مجازی میبینی و اشکت درمیاد که ایکاش رزق من هم میشد...

دیگه نگو جاماندم.

جامانده به کسی میگن که اصلا دلش با کاروان نیست و تو دنیای خودش زندگی میکنه.جامانده کسی هست که یک لحظه هم

 هوای این راه به سرش نمیزند.

وقتی میگن از هر نقطه ای به ما سلام کنید زائر ما هستید،مگه میشه دلت با دوستات توی جاده باشه،جامانده باشی

کی این جاماندن را اصطلاح این سالها کرد که واقعا آگاه نبود.پس بیاین ما اشتباه آدمها را درست کنیم و دیگه نگیم جاموندیم

  • bahar tehrani

از مورگان فریمن پرسیدن :چرا گوشواره می اندازی؟

گفت: زمان های قدیم دریانوردها هم گوشواره می انداختند چون با خودشان میگفتند اگر توی دریا یا یک مکان دور وناشناخته

مردیمبا فروش این گوشواره خرج دفن و کفنمان را بدهند.

مورگان فریمن مشهورم هم به همین خاطر گوشواره دارد.

دلم میخواهد از این مطلب توی سایت یک اسکرین شات بگیرم و بفرستم برای آدرس نداشته پسر جوانی که امروز توی خیابان

دیدمش.یا از مضرات این سیگار لعنتی که این روزها شده یکی از ملاک های باکلاسی یک داستان بنویسم و بچسبونم به در و 

دیوار کافه های انقلاب و تئاتر شهر تا دخترک های زیبا و جوون شش تا شش تا پشت سر هم سیگار نکشند.یا بنویسم آهای

جوونی که با کلی افتخار تتو میکنی،میدانی به خاطر وارد شدن اون رنگ ها به بدنت ،اگر یک روز از سر محبت خواستی خون 

بدهی،سازمان انتقال خون،خونت رو میریزه دور؟

خلاصه که کلی حرف و کاغذ دارم تا بچسبونم به در و دیوار این شهر

نگید طرف شده امر به معروف و رفته بالای منبر،باور کنید دلم می سوزه برای خودشان و جوونیشون..ا(این قسمت حسم شد 

مثل درد و دل های مادربزرگ ها)

 

  • bahar tehrani

از قدیم می گفتند و راستش این روزها هم میگن که: خانه ها روح دارند.

نه از آن روح های ترسناک و داستانی که روح آدم هایی که قبلا اینجا زندگی میکردند،هنوز هم هستند.منظور من از روح هر خانه 

یک چیز دیگه است.

وقتی پات رو توی یک خانه میگذاری اینقدر حال خوب میاد طرفت که شب موقع خداحافظی به صاحب خانه میگی: خیلی خوش

گذشت،نمیدانم چرا اما خیلی حال و هوای خونتون خوبه.اما یک وقت هایی از بعضی خانه ها هم که میای بیرون ته دلت میگی:

چقدر دلگیر بود،چقدر خسته ام،چرا یه جوری بود.

میدانید،حال و هوای آدمها به خانه هایشان روح میده.وقتی هر روز پشت تلفن فقط درباره مریضی و گرفتاری آدم ها با همدیگه 

حرف بزنیم،وقتی یک موضوع را بزرگتر و سخت تر از آنچیزی که هست بکنیم و هی فکر و خیال و غصه بخوریم، وقتی اهالی خانه 

با هم دعوا کنند و حالشان خوب نباشه،وقتی اونقدر توی خانه درگیر ظاهر باشی و از فنجان دور طلاییت لذت نبری.......

حال خانه ات هم خوب نیست.

آره،منظور من از روح هر خانه ،روح و حال و هوای آدم های اون خانه هست.حال خوبی که به در و دیوار خانه منتقل میکنند.

بیاین به خانه هایمان روح بدیم،یک روح و حال خوب.

  • bahar tehrani

کلی دنبال متن گشتم تا برایش مقدمه چینی کنم.قرار بود برای شرکت تو یک مسابقه بفرستمش اما گفتم بماند کنج 

نوشته های خودمانی ترمان

 

پیرهای سالهای دهه چهل خوب یادشان می آیدمتوسط قامت با موهای صاف و خرمایی رنگی که به کلاه پوستی با دم

روباهی اش معروف بود.مرد خواندن و نوازندگی خیابان نوغان مشهد بود.هر روز وقتی از غارش میزد بیرون اول یک

سلام به امام رضا (ع)میداد و بعد تو خیابان ها و کوچه ها شروع به تنبک زدن میکرد.میخواند و میگفت فقط شادی دل 

مردم و گذران زندگی.اما کارش قانون و حرمت داشت.وقتی از سر خیابان چشمش به گنبد می افتاد زودی تنبکش را زیر

لباسش یا پشتش قایم می کرد و سراغ یک خیابان دیگه میرفت.ماه محرم و ماه صفر هم بست نشین غارش بود و خبری

ازش تو کوچه ها نبود. خانه اش ته کوچه و نزدیک دبیرستان حاج تقی آقا بزرگ امروزی بود و شبیه یک غار.چند

روزی ازش خبری نبود.یک روز اهالی محل جنازه اش را توی غارش پیدا کردند.شهرداری هم که دید هیچ قوم و

خویشی ندارد راهی غسالخانه میدان طبرسی کردش و گفت تو قبرستان گلشور دفنش می کنیم

روز دفن جنازه کارگرهای شهرداری  جیگی جیگی خان را تو قبرگذاشتند وخاک های آخر را روی قبر می ریختند که

صدای یک جوان را شنیدند که میگفت نههههصبر کنید، اما دیر شده بود.

شب قبل یکی از تاجرهای معروف شهر فوت کرده بود و قرار بود تو ایوان عباسی حرم دفنش کنند.

اما قبر کنج ایوان شمالی صحن انقلاب رزق مطرب دوره گرد خیابان های مشهد بود

  • bahar tehrani

تیمش چهارده تا گل خورده بود و کل استادیوم هم در اختیار طرفدارهای تیم مقابل بود.صدایش به جایی نمی رسید اما طبلش 

را برداشت و شروع کرد به ضرب گرفتن.چندنفری با خنده های مسخره که ،یارو دلش خوشه،بهش نگاه کردند.اما تمام نگاهش 

به تیمش بود و سرود کشورش را بلند بلند می خواند.

شمارش گل ها از دستش در رفته بود.یک لحظه چشم های پر از اشک کاپیتان تیم افتاد بهش،از توی نگاهش میخواند که بهش

میگه: ممنون مرد که هستی

  • bahar tehrani

بهترین جا برای غرغر کردن همین وبلاگ خودمان هست.اگر آشنایی هم مسیرش به اینجا خورد که نمیخورد،خسته تر از آن

هست که بیاید و کامنت بگذارد و کلی چرا و چی شده؟بپرسد.اما توی اینستا هنوز لب به غرغر باز نکرده ای که هزارتا کامنت

از دوست و آشنا برایت می آید که:

چی شده؟..منظورت منم؟..من کاری کردم؟..چرا؟..راحت باش..تا بخوای به این همه کنجکاو جواب بدهی اصلا غرغر کردن 

یادت می رود

القصه

چند روز پیش یکی از بزرگان فامیل یک حرکتی زد که هنوز روی مخ بنده می باشد تازه قسمت جذابش اینجاست که یکی از

کوچیکترها که نه متوسط های فامیل هم پرچم حمایت خود را بالا برده و گفته: خانم ایکس خیلی با شخصیت و تحصیل کرده

هست که باور بفرمایید اگر حرمت بزرگتری و رابطه قوم و خویشی نبود آنچنان بر سرش فریاد میزدم که گور بابای تحصیلات که

برای ایشون همه چیز داشته به جز شخصیت و شعور.حالا کنار این بحث یکی دیگه از متوسط های فامیل لب به اعتراض گشود 

که نخیر طرف خیلی هم بی شعوره،حالا تصور کنید همان شخص معترض امروز شده بود حامی خانم ایکس

هیچی دیگه فهمیدم آدمها با حزب باد هستند و ادعا می کنند که ما به وقتش حق را میگیم.الان هم که غرغر میکنم

به این خاطر هست که فهمیدم آدمها هیچ عقیده محکمی ندارند و زیادی فکر میکنن عاقل هستند و منم باید سکوت همراه

با یک لبخن ملیح بزنم و بگم: بلههههههههههههههههه شماها فقط راست میگید و درست حکم میدهید

راستی

من مخالف تحصیلات نیستم،خودم کلی مدرک روی طاقچه خانمان گذاشتم و سعی میکنم ادعایی نداشته باشم،اما تا 

وقتی توی اجتماع و لا به لاب مردم و حرف هایشان نباشی هیچی از درس و روابط اجتماعی و آداب اجتماعی یاد نمیگیری

  • bahar tehrani

ماجرا را وقتی فهمیدم که یکی از بچه ها توی استوری نوشته بود: مگر می شود قبل اسمش ننویسیم شهید؟

نمی دانم کدام آقا یا خانمی باز بالای منبر رفته و کلمه شهید را از کوچه و خیابان هایمان می خواهد پاک کند.شهید جنسش

برای همه آدم ها فرق دارد.نمی خواهد دنبال باورها و عقاید و ظاهر آدم ها بروی،آدم ها به اسم شهید حساس هستند.

شهید که از آسمان نیامده تا برای ما فرشته نجات باشد،شهید همین بچه های کوچه و خیابان و همسایه های خودمان هستند

که دیدند حال و هوای شهر ابریست و جنگیدند.جنگیدند تا من و تو اینجا با آرامش زندگی کنیم.

باز حرف های تکراری؟

آره حرف هایی تکراری که باز باید تکرار بشوند.حرف هایی که باید بزنیم تا شهید از تابلوی سر کوچه ها و خیابان هایمان برداشته

نشوند

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان