خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

آخر هفته ای نشستیم به تماشای فیلم (یک بمب عاشقانه)

اسم فیلم با محتوای فیلم و داستان هم خوانی دارد.روایت زندگی دوتا زوج ساده و بدون حاشیه و دور از دنیای جنگ و سیاست.

در حدی به دور از دنیای جنگ که شب های بمباران تهران توی خانه می ماندن و پناهگاه نمیرفتند و معتقد بودند ما چیزی برای

از دست دادن نداریم،چون قهر کرده بودند و باهم حرف نمی زدند.

شخصیت خانم،لیلا حاتمی بود.با اون تیپ همیشه تکراریش که به نظرم شده نماد یک زن ساکت و بدون احساس توی تمام 

نقش هایش،که خب به خاطر مد بودن یادگیری زبان انگلیسی تو سالهای دهه شصت اینبار خبری از سرگرمی همیشگی اش

یعنی زبان فرانسه خبری نیست و قرار نیست به رسم فرانسوی ها کاهو را با دستش خورد کند.

اقای فیلم هم پیمان خان معادی است.یک ناظم که متفاوت با ناظم های ان سالها هست.ناظمی جدی و منطقی که با بچه ها

خیلی ملایم حرف میزند.

فیلم روند خوب و جالبی دارد.سکانس ها به هم مربوط هستند و از کش آمدن قصه خبری نیست.لوکیشن های عالی و تصویر

برداری و موسیقی متن خوب.

ارزش دیدن دارد.اما امیدوارم لیلا حاتمی کمی تغییر نقش در فیلم هایش بدهد

  • bahar tehrani

قدیما وقتی بچه ها واقعا سه ماه تعطیلی تابستان داشتند،روزهای آخر بهم میگفتند بیا بیشتر تا لنگ ظهر بخوابیم و عصرها توی

کوچه کلی بازی کنیم تا هنوز مدرسه ها باز نشده.میگم بچه های قدیم و سه ماه تعطیلات تابستان،چون الان تابستان با فصل

های دیگه برایشان فرقی نداره،از بس هر روز یک کلاس جدید می روند.

خلاصه این جمعه از ان جمعه هایی هست که بچه ها میگن: هفته دیگه فردا باید برویم مدرسه.

تازه وقتی ماها میگفتیم باز آمد بوی ماه مدرسه،واقعا بوی مدرسه می یومد.چون سه ماه در حال استراحت و بخور و بخواب 

بودیم.

 

  • bahar tehrani

هر روز توی گروه خانوادگی یک حکایت می فرسته.بعضی حکایت هاش عجیب به دل آدم می نشیند.دیروز یک حکایت فرستاد 

درباره کشته شدن امیر کبیر و محل دفنش.میگفت: یکی از بزرگان امیرکبیر را خواب دید و گفت چی شد که توی کربلا و حرم

دفن شدی؟ امیرکبیر بهش میگه: 

وقتی دوتا رگ هایم را در حمام فین کاشان زدند بدجور تشنه شدم و خواستم طلب آب کنم.اما یک لحظه یاد فرزند زهرا(س) 

افتادم و به خودم گفتم محمد تقی خجالت بکش،حسین(ع)تمام بدنش تکه تکه شد و لب هایش خشک بود،اون وقت تو...

تا اینکه از حال رفتم و دیدم بهم میگویند به خاطر ما آب نخوردی ما هم رهایت نمیکنیم.....

 

از دیروز که این حکایت را فرستاده،دارم فکر میکنم که بعضی ها عجیب رسم دلبری کردن رابلد هستند.بلدند چطوری ناز طرف را

بخرند.باید دعا کنیم خدا دلبری کردن را یادمان بدهد

  • bahar tehrani

کنارم نشست و گفت: 

یک وقت هایی که به پیجت سر میزنم،از خواندن نوشته ها و کتاب هایی که معرفی میکنی،لذت میبرم.گفتم ممنون و کلی تشکر

سه تا پسر هفت ساله و پنج و دو ساله داره.میگفت: پدرم درمیاد تا برایشان یک کتاب مناسب پیدا کنم.کتاب تو حوزه کودک

خیلی کم هست و اگر هم کتابی پیدا میکنی،ترجمه کتاب های خارجی هست.کتاب های بومی خیلی کم هست.

میگفت: بچه ها تو این سن و سال هرچی یادبگیرند ملکه ذهنشان میشه.خندید و گفت برای حوزه کودک نمی نویسی؟

همین یک جمله بس بود تا بشه دغدغه فکری این چند روزم.

راست میگفت کتاب کودک کم داریم.کتابی که بومی باشه و از جنس بچه های همین سرزمین.ایکاش نویسنده ها به جای

رمان و چندتا کتاب برای آدم بزرگ ها سالی یک کتاب برای بچه می نوشتند.

  • bahar tehrani

امسال وقتی تو روزهای محرم سراغ کتاب های قدیمی و جدیدم با تم محرم و امام حسین رفتم،فهمیدم که این روزها

کتاب ها هم روضه می خوانند.حتی وسط یک رمان سیاسی یا حتی یک رمان عاشقانه خارجی حواست پرت یک جمله 

می شود که خودش یک روضه هست

  • bahar tehrani

تازه خبر سوختن و حال وخیمش تو دنیای مجازی و سایت های خبری دست به دست میشد که گفتند: فوت کرد.

سراغ پیج های خبری رفتم و دیدم آنقدر عشق فوتبال و استادیوم داشته که به خاطر راه ندادنش خودش را آتش زده.بماند قصه

زندان و دادگاهش که بی خبرم و بدون موثق.

نه از فوتبال خوشم می آید و نه علاقه ای به استادیوم رفتن.نگید تو ایران آدم ها بددهن هستند که هر استادیومی توی این دنیا

بروید،مردها بد دهن هستند و شعارها نا به جا.نگویید که خب اگر زن ها بروند مردها آرام میشوند که تو هر خیابان و کوچه به 

وقت دعوا مردها حواسشان پرت می شود که اینجا زن و دختر و کودک ایستاده و حرف ها می زنند.

خبر که پخش شد به رسم همیشه آدم ها از هر قشر و تحصیلات و باوری بالای منبر رفتند و سخنرانی کردند.از آدم دیپلمه و 

دکتر بگیر تا سلبریتی و آقای نماینده.

بین تمام این متن ها یکی به مذاقمان خوش آمد و دیدم بد نمی گوید.میگفت:

دختر آبی مرا یاد سال های پنجاه و قصه سیانور می اندازد.سیانوری که زیر دندان بچه هایمان له میشد تا زیر شکنجه از باورهایشان نگویند.ایکاش دختر آبی مثل دخترهای دهه پنجاه زیر شکنجه ساواک می نشست و لبخند میزد و از باورهایش 

دفاع میکرد ،نه اینکه خودش و باورهایش را آتش بزند.

نمی تونم و حق ندارم قضاوت کنم و حکم صادر کنم،

  • bahar tehrani

هرکدام از آدمها توی دنیای خودشان یک کوه باور و اعتقاد درست کردند و روبرویش یک تابلو زدند که : تا آخرش ایستادیم.

حالا این باور آدمها باهم دیگه متفاوت هست و هرکسی دنیای خودش را داره.یک وقت هایی هم خدا این وسطا ازمون میپرسه:

چند مرده حلاجی؟

هنوز به حرف اولین رفیق و جمله نویسنده محترم توی کتاب و ایده جدید روشنفکرا نرسیدیم که زودی تغییر موضع میدهیم و میگیم

خب ادم یک وقت هایی اشتباه میکند دیگه،تا الان هم اشتباه کردم که پای این حرف هایم ماندم،باید تغییرشان بدهم و به قول 

امروزی ها آپدیتش کنم و امان از بعضی آپدیت شدن ها.

توی کتاب نامیرا عمرو بن حجاج از بزرگان قبیله مذحجاج ،پای نامه برای امام حسین را امضا کرد و وقتی مسلم رسید پشت سرش

ایستاد و گفت من باهات هستم.تا وقتی که شایعه کشته شدن هانی به گوشش رسید و رفت دم قصر عبیدالله ابن زیاد و گفت:

پدرتان را درمیاورم که هانی را کشتید.آقای شریح قاضی هم که برترین و تیزترین سلاحش زبان و فن بیانش هست پیش حجاج و

اومد و گفت : کی گفته هانی را کشتیم؟خودت بیا توی قصر و ببین چطوری با عبیدالله میگه و میخنده.به قول خودمان طوری مخ

حجاج را زد که روز قیام مسلم،حجاج روبروی مسلم ایستاد و گفت: نامه را اشتباهی فرستادم

به همین سادگی.

الهی به همین سادگی پا روی باورها و عقایدمان نگذاریم

  • bahar tehrani

حاج حسن ،گوشه آبدار خانه هیئت دست بر پیشانی بلند و پینه بسته اش می کوبد و با خودش  زمزمه میکند:

(توی هیئت پیر شدم آقا..از روضه ت سیر نشدم آقا)

 

چندسالی هست که تو اینستا منتظرم تا یک متن بگذارد و ساعت ها بخوانمش و هر بار زیر یک جمله اش خط بکشم.من بهش

میگم دکی طلبه.یک آدم ساده و اونقدر خودمانی که نه شبیه دکترها هست با اون رورپوش سفید و من میدانم هایش،نه شبیه

طلبه هاست با کلی کتاب زیر بغل و سری پایین که هر لحظه با خودت میگویی الان مستقیم میرود توی دیوار.

محرم ها روضه ناگهانی میگذارد وسط شلوغی های اینستا و میگوید من که آقا مجلسی نیستم اما اگر بودم...

اینبار وقتی روی منبر نشست و روضه خواند ،زیر این جمله اش یک خط پر رنگ کشیدم و خواستم بنویسم بین آن همه کامنت که:

هر سال عددهای شناسنامه مان بیشتر میشود و سمت پیری میرویم،اما حال دلمان خوب هست که پای این روضه ها پیر 

میشویم .شاید بگویند قصه های تکراری اما این نه قصه هست و نه تکراری.هرسال مثل روز اولش جگر سوزتر هست.توی روضه ها

دعا میکنیم هیچ وقت از روضه هایت سیر نشویم آقا،هیچ وقت اشک هایمان پای روضه ها و کتیبه هایت خشک نشود.

  • bahar tehrani

تقریبا شش ماه یا شاید کمی کم تر بود که باهاش هیچ صحبتی نکرده بودم.یک دوست نزدیک اما با عقاید زمین تا آسمان متفاوت.

نه اینکه با این مدل آدم ها ارتباط ندارم،نه دارم.اما این کمی فرق دارد.جنسش،باورش،حرف هایش.

صبح برایم یک پیام قرستاده بود.از آن پیام های عجیب این روزها که حسین (ع) ...

اول سکوت کردم.اما دیدم دارم به نقطه جوش می رسم و تحمل این حرف های الکی و پوچ را ندارم.برایش نوشتم:

عجب نویسنده قهار وزیرکی بوده است که با چند اصطلاح ادبی و احساس برانگیز ماجرای کربلا را طور دیگر بیان کرده.از آن 

بیان هایی که میگویند،حسین نجیب زاده بوده و بهتر است برایش عاقلانه عزاداری کنیم نه با روضه و گریه

نمیدانم،خلاصه اینکه

کمی باید حواسمان را جمع این قصه تکراری و حرف هایش بکنیم که میخواهند باورها و گریه ها و عقایدمان را خط خطی کنند.

  • bahar tehrani

روزهای اول محرم روضه اش جگر سوز تر هست. 

همه هستند.عمو..علی اکبر..رقیه..دل سکینه گرم بودن عمو و مشک های پر از آب هست.ارباب توی خیمه هنوز یک طفل دارد.

نگاه همه به عمه سادات هست تا نکند کسی،جسارتی،نگاه بدی،دل همه قرص بودن حسین بن علی هست. حرف های توی

خیمه به وقت نامردی کوفیان هست.روضه خوان از قصه یتیمی فرزندان مسلم می خواند. بچه ها دورشان مینشینند و با زبانه

کودکانه میگویند: تنها نیستید..عمو هست..بابا هست

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان