خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

فعلا که قصه جدی شده و تمام تلگرام ها چه با نت همراه  چه با نت شرکت های خصوصی فیلتر شده.بماند که ارتباط هایمان کمتر شده 

و به این نتیجه رسیدیم که چقدر مجازی شده بودیم.اما خب ما از اون دسته انسان های زمینی هستیم که برای ارتباط های مجازیمان یک

دنیای دیگه را پیدا میکنیم.

ولی این بین خیلی از کانال ها حیف شد که پریدن.الان مثلا همین رادیو بهار خودم،از وقتی فیلتر شدیم دیر به دیر میرم و یه مطلب براش 

میذارم و از همه جالب تر بین این همه شبکه پیام رسان و لج کردن آدمها که پامون رو تو پیام رسان ایرانی نمیذاریم،منم موندم که رادیو 

را اینبار کجا احداث کنم؟


اینستا هست اما خب انگار کانال های تلگرامی یک فضای جالب تری برای نوشتن داشتن.آدمها هم که خسته تر از همیشه ،حداقل نمیان

وبلاگ .چقدر خسته ایم هممون

  • bahar tehrani

پسر عجیبی بود.توی اتوبوس بالای سرما وایستاده بود تا دید ما رفتیم توی اینستاگرام برگشت گفت: کثیف تر از این دنیا،هیچ دنیایی 

نیست.واکنشی نشان ندادم.دیدم نه خیر آقا قراره بالای منبر بماند.بهش گفتم هرموضوع و مکانی میتواند خوب باشد و می تواند بد.بستگی 

به خودمان داره و قبول دارم که بعضی ها عکس ها و فیلم های نامناسبی میذارن.گفت نه دیگه اینجا خیلی بدتره

بهش گفتم اینستا عکساش همون صحنه هایی هست که توی جامعه می بینیم.همون حرمت هایی از بین رفته که کارگردان محترم به اسم

 آگاهی توی فیلم های سینمای از بین برد و شیک و مجلسی پاش نوشت جهت بالا رفتن اگاهی ملت..دیدم طرف از این بالا منبر بشین ها

هست.منم بهش گفتم باشه کار شما عالی،بزن فیلترش کن

  • bahar tehrani

داستان روایتگر دوران حکومت طالبان بر مردم افغانستان است.یک حکومت با قوانین و مقرارت عجیب و باورکردنی اش.مثلا هیچ زن و یا 

دختریحق ندارد بدون پدر،همسر،و یا برادرش از خانه خارج بشود.پروانه دختر بچه باهوش قصه،روایت کننده و شخصیت اصلی داستان 

است.وقتیبه گناه نکرده پدر پروانه را دستگیر میکنند،پروانه تصمیم میگیرد برای کسب درآمد و تامین خرجی خانواده موهایش را بزند و 

باظاهری پسرانهوارد جامعه بشود.

داستان حرکتی آرام  مناسب دارد.بیننده را به فکر می اندازد اما تلخیش آزاردهنده نیست و خسته کننده هم نیست.پیشنهاد میکنم که ببینینش




  • bahar tehrani

روزهایی که هوس ،هوا خوری میزنه به سرم.یه لیوان چایی میریزم و توی بالکن روی نیمکتم میشینم.به درختای توی حیاط نگاه میکنم،به 

آسمان و کلی فکر و خیال به ذهنم هجوم میاره.بعد به خودم میگم که باید توی این هوا رفت پیاده روی..رفت توی خیابون..گردش

هنوز تصمیم جدی نگرفتم که به خودم میگم بیخیال.توی خیابون نمیشه دنبال سکوت و آرامش گشت.یا باید الکی ساعت ها توی پاساژراه 

بری...یا توی ترافیک ولیعصر گیر کنی و نفهمی درخت ها چطوری روی شیشه ماشین سایه انداختن..یا برای خوردن یک فنجان دمنوش بهار 

نارنج بری توی یه کافی شاپ شلوغ و با اون همه صدا نتونی غرق دنیای خیالی خودت بشی. پارک هم هست اما اینقدر آدمهای جور واجور 

و نگاههای مختلف هست که یادت میره اومدی هوا خوری

پس سرم رو بالا میگیرم و خدا را بابت خانه ای که حیاط و باغچه داره و مال خودمانه شکر میکنم


ولی این جاهایی که گفتم عالین برای بودن با یک رفیق

  • bahar tehrani

خانه لهستانی ها

یک رمان ایرانی..


داستان روایتگر ادم هایی هست ساکن یک خانه بزرگ تو جنوب شهرتهران.خانه ای بازمانده از سالهای دور.داستان در زمان پهلوی دوم میگذرد.قصه ادمها و زندگی های متفاوتشان

روایتگر داستان پسر بچه ای ارام اما پر از فکر و هیجان کودکی به اسم سهراب است.

داستان یک حرکت روان و عادی دارد و قصه پر از اتفاقات عجیب و غریب نیست .بلکه داستان خیلی عادی جلو میرود اما پایان قصه خیلی پلیسی و ترسناک تمام میشود



به عنوان یک رمان و داستان ایرانی زیبا بود و خواندنش برای من پر از جذابیت


  • bahar tehrani

مروارید رو به جهان شاه میکند و می گوید:

خواهر،مسلمان شدی چون انان شکستمان دادند؟

جهان شاه میخندد و میگوید:

من به دین انکه شکستمان داده در نیامده ام.بلکه به دین دختر رسول الله درامده ام.ان هم در رویا نه به حرف فرمانده لشکریان عرب.



اسرا را صف کرده اند تا مورد بررسی خلیفه قراربگیرند.اضطراب وجود مروارید را گرفته اما ارامش جهان شاه دیدنی است.همه نگاهشان میکنند.چشمان قهوه ای..گیسوان خرمایی..لب هایی مانند نارگل و  قامتی رعنا


سکوت حکمفرما میشود و یک صدای اشنا میگوید:

ای عمر،تو زبان اسیران عجم را نمیدانی

مروارید تعجب میکند از نجوای جهان شاه

علی..علی..همان نامی که یادم رفته بود


علی(ع) پیش میاید .اهسته و دلنشین مثل پدری دلسوز.رو به جهان شاه میگوید:

-نامت چیست؟ 

-جهان شاه

_جهان شاه،ان بانوی نورانی که سیده نسا عالمیان..

_اری خودمم

_نامت از این لحظه شهربانو است و همسر پسرم حسین


نگاه شهربانو به نوزاد است و وشیکه دایه کودک میگوید:


چشمان پسرت علی به زیبایی چشمان خودت است..همان رنگ..قهوه ای..چشمانش ایرانیان را دارد و هیبت جدش علی ابن ابیطالب



تکه هایی از کتاب فردا مسافرم


  • bahar tehrani

مانند عطرهای فرانسوی

عطرش هوش از سرت میبرد

اردیبهشت را میگویم


  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان