خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

به رسم هرسال از چند روز قبل محرم تو فکر درست کردن یک لیست کتاب های محرمی بودم.

توی اینستا یک اطلاعیه زدم که آهای مردم بدوید و پیشنهادات کتابی خود را در اختیار ما بگذارید.چندتایی با دست پر و کلی کاغذ

دویدند و لیست کتاب برایمان ارسال کردند که اجرشان با خود ارباب.

بعضی کتاب ها را قبلا خوانده بودم اما جدید هم لا به لایش میشد پیدا کرد.منم لیست را برای کوثر فرستادم و گفتم : ببین چه 

خبره.کوثرم که تازه از لا به لای جزوه های ارشد و کنکور نجات پیدا کرده گفت: دوستان به وضعیت اقتصادی هم فکر کردن؟

کوثر راهی انقلاب شد و شب بهم پیام زد: بهاااااااااارررررررر باورت میشه؟ انقلاب خشکسالی بود.هیچی کتاب جدید و جالب با تم 

محرم نبود.همه یاد همان هایی بودند که خواندیم یا بقیه هم پژوهشی.

من راهی انقلاب شدم.کوثر راست میگفت.قفسه کتاب های عاشورایی تقریبا همان قبلی ها بودند.کتاب های جدید کم بودند و

پژوهشی.

سرزمینمان پر از نویسنده های آیینی و خوش قلم هست.ایکاش رسم تمام نویسنده ها این بود که هرسال یک کتاب مناسبتی و مذهبی می نوشتند.خدا عمر با عزت بدهد به سید مهدی شجاعی

  • bahar tehrani

سرش را پایین انداخته بود و ارام ارام گریه میکرد.این وقت ها پرسیدن اینکه چرا گریه میکنی یک سوال سخته.بدون مقدمه خودش گفت:

از وقتی یادم میاد حرف بد میزد و بددهن بود.به هرچی و هرکسی فحش میداد.از چراغ قرمز خیابون ها تا بازیگر سریال و مجری فلان برنامه.یک وقت هایی سکوت میکردم و از کنارش رد میشدم.اما این روزها دیگه کشش شنیدن این حرف ها را ندارم.بابت هر ماجرا و موضوعی حرف بد میزند و وقتی بهش تذکر میدی ،میگه مگه به تو فحش میدم یا عمو و دایی تو هستند که بهت برمیخوره.یک وقت هایی به کم تحمل بودن خودم گیر میدم و میگم تو سکوت کن.

اما سخته بد دهنی و شنیدن یک حرفهایی وسط یک دفعه عصبانیت شدنش که برمیگرده و بهت میگه: اصلا شر و فتنه این زندگی تو هستی.تو دلیل این همه مشکلات بدبختی هستی.اون وقت پای پدرها و دخترهای دیگه را وسط میکشه و میگه ببین چقدر با باباهاشون درست رفتار میکنند.

دلم میخواهد اون لحظه بش بگم تواممثل باباهای دیگه باش،با هر حرف ماها مخالفت نکن،فقط نگو من میدونم و شماها هیچی نمیدونی،مثل باباهای دیگه خوش زبان باش و بابت هر حرفی داد و بد دهنی راه ننداز

همین چند روز پیش بهم این حرف را زد.رفتم توی اتاقم و کلی گریه کردم.با خودم گفتم دیگه باهاش حرف نمیزنم حتی در حد یک سلام.دیگه بی خیال این قانون اسلام که باید به پدر و مادر احترام گذاشت.چقدر احترام در ازای فحش و حرف بدی که میشنوی.

اشکاش رو پاک کرد و گفت ببخشید،یکهو حرف های دلم روی زبانم نشست و برات گفتم.سخته پدرت بد دهن باشه و هی داد و بیداد و فحش بدهد

 

دستم را توی دستاش گذاشتم .نمیدونستم بهش چی بگم.فقط ته دل خودم دعا کردم هیچ پدر و مادری بد دهن نباشند.هیچ شوهر و زنی بد هن نباشند.اصلا ادما حرف بد نزنند

  • bahar tehrani

یادمه تو یکی از خانه تکانی ها از آرشیو کیهان بچه هام که تو یک جعبه موزی بود ،عکس گرفتم.این چند روز هرچی میگردم

تا اون عکس رو پیدا کنم،پیدا نشد. اخه استادم آرشیو مجله باران را بهم امانت داده و میخواستم عکسش را بگذارم و براش بنویسم که:

اولین مجله ای که هر سه شنبه بابام برام میخرید کیهان بچه ها بود.یک مجله کاملا اختصاصی مال خودم.پر از قصه و شعر و نقاشی و کاردستی.مجله ای که بهترین رفیق اون سالهام بود.اما نمیدونم چی شد که یک روز بابا بدون کیهان بچه ها اومد و گفت: آقای روزنامه ای گفته دیگه برای ما کیهان بچه ها نمی اید.

انگار یکی بهم گفت صمیمی ترین دوستت را تبعید کردند به یک سرزمین دور افتاده و دیگه قرار نیست برگرده.گوشه اتاقم نشستم و گریه کردم.چندتا مجله برام خریدن مثل سروش کودکان  اما هیچ کدام کیهان بچه نبودن

الان بیست سال میگذره و هنوز بین این همه روزنامه یک روزنامه تخصصی که مال خود خود بچه ها باشه مثل کیهان بچه ها پیدا نکردم.چقدر حیف که لمس کاغذ و خواندن یک مجله تخصصی جاش را بازی های کامپیوتری و و پی دی اف ها گرفتن

 

یکی برای من بره بالا منبر که کاغذ و قطع درخت،بلاک میکنم

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان