خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

یه کم غرغر

_ طرف تمام روزهای سال توی خانه اش بود و چی میشد که میرفت بیرون،بچه هایش هم هفته ای یه بار یا بعضی وقت ها دو هفته یک بار بهش سری می زدند،حالا چی؟..هیچی از روزی که اعلام کردند به خاطر قطع زنجیره کرونا در خانه بمانید،اگر شما ایشان را در خانه دیدید سلام ما را هم بهشان برسانید . هر روز یا بیرونه یا خانه یکی از بچه هایش یک دورهمی بالای ده نفر.باور کنید ما بخیل نیستیم اما خب توی شرایط الان و ...

 

- اون یکی طرف را هم زدم میوت کردم.چرا؟ روز معمولی استوری هایش پر از شکایت اقتصادی و سیاسی و ورزشی و فرهنگی و آه و ناله و بالای منبر رفتن بود،دیگه تصور کنید از اول اسفند و قرنطینه خانگی چه داستای راه انداخته.یعنی دریغ از یک خط حس خوب و امید.مثلا همین چند روز پیش یک استوری زد که آه شب های احیا هم نداریم،خواستم به دایرکتش حمله کنم و بگم: آبجی اگر به خدا ایمان داری این روزها دعا کن شر این ویروس کم بشه تا همه مردم برگردند به زندگی عادی و پر از آرامش،نه اینکه از الان ناله دل بزنی و هی انرژی منفی بفرستی..ولی از اونجایی که خیلی جنبه نداره و نمیشه به حرف هایش نقد زد،هیچی ریموتش کردم

 

و اینکه همه ما آدمها به یک نیروی ماورا طبیعی ایمان داریم.نشانه اش هم این که توی خیلی از کتاب ها و فیلم ها وقتی شخصیت اصلی خسته و کلافه میشه سرش را سمت آسمان بلند می کند. و هر کس این نیروی ماورا طبیعی را با یک اسم خاص صدا میکند.این روزها هم همه ما به این باور رسیدیم که فقط باید خدا از این ویروس نجاتمان بدهد.پس بیاین هروقت اسم این ویروس را شنیدیم یا خبری از ش خواندیم،دست هایمان رابالا ببریم و برای نجات کل جهان از شر این ویروس دعا کنیم.دعا کنیم این ویروس به تن سالم و دل خوش توی کل جهان کنترل و مهار بشه و بره ته جدول ویروس ها

 

- و یک غر دیگه،یک جنگ بین دو نفر باعث شد جو کلاسمان حسابی بهم بخوره و حال و هوای کلاس مثل قبل نباشه.حتی یکی از طرفین چندباری من و دوستم را تیکه باران کرد که برایمان اهمیتی نداره.کلاس قبل از قرنطینه تمام شد و ادامه اش هم نمی دانم به چی بستگی داره.فقط اینکه این روزها وقتی یادش می افتم ،یک جنگ توی ذهنم درست میشه و اون دوتا آدم را مقصر می دانم.که به خاطر جنگ بین خودشان ما را مصخره کردند ، به خاطر اختلافات دونفره شان گند زدند به باور ماها و رفتند.کلاس اگر تشکیل بشه؟..فکر نمی کنم بروم چون..

  • bahar tehrani

یک فیلم عجیب اما پر از حرف و مفهوم که میشه هر ژانری را توش پیدا کرد،درام،خانوادگی،تخیلی و حتی وحشتناک.یکی از موضوعات مهم فیلم تفاوت طبقاتی اسنت که نگاه متفاوتی بهش دارد.خانواده ای که ابتدای فیلم نشان می دهد از فقر و بیکاری خودشان آنچنان هم شاکی نیستند و به خاطر پیشنهاد یک دوست وارد یک بازی قدرت و ثروت می شوند.و طعمی که زیر دندان هایشان مزه می دهد و..

از اون فیلم هایی است که حسابی توی دنیای فیلم ها سرو صدا کرده و کلی هم جایزه گرفته،محصول کشور کره جنوبی با یک داستان و موضوع قوی.من که میگم حتما ببینینش.

  • bahar tehrani

سیزده بدر یعنی:

با فامیل زیر سایه درخت و نورهای یکی درمیان آفتاب از لای شاخه ها لم بدهی و ته آجیل و شیرین های مانده عید را دربیاری و هنوز لقمه آخر جوجه از گلوت پایین نرفته، آش رشته دم غروب را باربگذاری و کمی اون طرف تر از روفرشی،جوان ترها باهم والیبال بازی کنند و کوچیکترها هم خاک بازی کنند و هرچی به غروب نزدیک تر میشی،دلشوره بچه ها بابت کلی مشق و پیک شادی حل نشده بیشتر بشه و هی بروند وبیایند و به مامانشان بگویند: میشه فردا نرم مدرسه؟

 

 

  • bahar tehrani

از تمام اقصا نقاط بدنش عرق می ریخت و شبیه برنج دم کشیده شده بود.
اوضاع هر دوتاشون شبیه هم دیگه بود.
_صبا: فردا یادم باشه یه کم از اون کرم برنزه که خریدیم بزنم
_ سها: چرا؟
_صبا: دختر این زیر خودش یک سولاریوم خصوصیه،پس باید ازش استفاده لازم را ببریم.
خنده ام  گرفته بود و با تکان داد سر شدت خنده هایم را به صبا نشان می دادم
_خانم یاسینی،میشه لطفا یک سر به بیمار اتاق ۱۱۲ بزنید.
از جایم بلند شدم و رفتم سمت اتاق،خانم احمدی ،پیرزن هشتادساله ای که یک هفته ای می شد به بخش منتقل شده بود
_خانم احمدی: سها،مادر کجایی؟ دلم گرفته بیا یه کم باهم حرف بزنیم.
صندلی ام را کنار تخت خانم احمدی گذاشتم و گفتم:
خب،چی بگم؟
خانم احمدی: چرا اومدی اینجا؟
اشک توی چشمانم جمع شد .از توی گوشیم یکی از عکس هایم را نشان خانم احمدی دادم.
_این منم
_خانم احمدی: هزارالله اکبر ،چقدر تو زیبایی دختر..خدا لعنت کنه این کرونا را که مجبورتان کرده پشت این ماسک ها قایم بشوید
خندیدم و گفتم:
اینجانب سها یاسینی متولد یک خانواده مرفه و معمولی.بابام رییس یک شرکت هست و مامانمم خانه دار.خب خدا را قبول داریم ولی خیلی کم پیش می اومد توی خانه کسی را در حال نماز خواندن ببینم،راستش خودمم اهلش نبودم.
یک روز توی دانشگاه از طرف صدا و سیما برای مصاحبه اومدند ،از بچه ها می پرسیدند اگر یک روزی توی ایران جنگ بشه ،میاین وسط میدان جنگ؟
همه بچه ها راست و دروغش می گفتند اره شک نکن..خیلی برایم عجیب بود ،جنگ  انسان با انسان و مثل جنگ با عراق اسلحه برداشتن و رفتن لب مرز....
اون روزها فکرم درگیر بود،تنها کسی هم که راحت می توانستم باهاش حرف بزنم همین صبا بود.
دستش را محکم توی دست هایم گرفتم و گفتم:
تا اینکه نیمه های اسفند سر و کله این ویروس پیدایش شد،کلی خبر و نکات ایمنی و بهداشتی و قرنطینه که باید رعایت می کردیم..روزهای اول میگفتم خب فوقش دو هفته ،ولی دیدم نه این قصه مال دو هفته نیست.
توی خانه ماندن برای من که شیطنتم شهره قوم و خویشه ،یک عذاب بود.تا اینکه یک روز صبا بهم پیام داد که بیا بریم از این جهاد بازی ها
بهش گفتم جهاد بازی یعنی چی؟.اونم ریز به ریز ماجرا را برایم تعریف کرد.بهش گفتم برو بابا کی با این قیافه و تیپ ما را بین این بچه بسیجی ها راه می دهد؟
صبا ول کن ماجرا نبود،گفت خب بیا یک بار امتحان کنیم،فوقش اگر امتحان ورودی و سوالات احکامی داشت،رد می شویم دیگه.
بطری آب پرتقال خانم احمدی را دستش دادم و گفتم:
باورمان نمیشد،نه امتحان ورودی داشت و نه سوالات نماز می خوانی یا نه.همان روز اول این لباس ها را بهمان دادند و گفتند بفرمایید وسط میدان. .هروقت خودم و صبا را می بینم یاد فیلم های جنگی می افتم،اون خانم هایی که با چادر رنگی و مشکی توی مسجد محل لباس رزمنده ها را می شستند،برایشان کنسرو می فرستادند.تازه کلی هم با این لباس هایمان عکس گرفتیم.
حرف هایم به این رسیده بود که دیدم صورت خانم احمدی از شدت گریه خیس خیس شده.خواستم بهش دستمال بدهم که دست هایم را توی دستش گرفت و گفت:
یاسر،کوچیک ترین پسرم بود.ترم سوم بود که پزشکی را ول کرد و رفت جبهه.خبر شهادتش برایم خیلی سنگین بود به قولوما ترک ها یاسر قند عسلم بود.تا چندسال اول تحملش برایم سخت بود .بعد از انقلاب و این سالها هم وقتی دلم از ادم ها و نامردی هایشان می گرفت می رفتم سر قبر یاسر و باهاش درد و دل می کردم،یادمه یک  روز تو اوج ناراحتی هایم بهش گفتم:
یاسر، ببین جوانی ات را پای چه آدمایی گذاشتی،اینا چطوری قراره جواب  تو را بدهند؟
با دستمال اشک هایش راپاک کرد و گفت:
حالا منتظرم تا از بیمارستان مرخص بشم و برم سر مزار یاسر و بهش بگم:
به قول شما جوانا این روزها جنگ هم پیشرفته کرده،الان جنگ انسان با یک ویروسه.بهش بگم 
خیلی از جوان های این سرزمین مثل تو هستند.خیلی هایشان مرد عمل اند با تفاوت های ظاهری و عقیدتی اومدند توی میدان جنگ.
 
با خیال راحت و بدون خجالت از دیدن اشک هایم زیر این ماسک و طلق گریه می کردم که صبا با یک ماژیک سمتم اومد و گفت:
قرار شده هرکس هرچی دوست داره روی لباسش بنویسه،برایت چی بنویسم؟
وقتی صبا جمله ام را شنید تعجب کرد ولی خندید و پشتم نوشت:
من هم یک رزمنده ام

  • bahar tehrani

 

سلام

چند وقتی با خودم گفتگو می کردم که آدرس کانال تلگرامم را بگذارم توی وبلاگ یا نه ؟ خب ، راستش من توی وبلاگ و کانال راحت تر و بیشتر می نویسم،یک وقت هایی هم مطالبی را توی کانال می گذارم که دیگه اینجا نمی گذارم.

خلاصه گفتم آدرس کانالم را هم بگذارم ،شاید خط خطی های اون طرف هم مخاطبش را پیدا کرد

 

t.me/radiochanel

  • bahar tehrani

یک ضرب المثل هست که میگه: محدودیت شکوفایی میاره..نمی دانم چی چی اختراع میاره..

خلاصه هرچی میگه، این مدت قرنطینه و توی خانه ماندن هم هزارتا ماجرا و قصه و فکر برای من آورده.نمونش همین دیروز ، مامان داشت تلفنی با زن دایی اش صحبت می کرد و تبریک عید و ای خدا لعنت کنه این کرونا را که قرنطینه مان کرده و چرا یک سری آدم حرف گوش نکن داریم و غیره که یهو زن دایی مامانم گفت:

چند وقت پیش توی حرف هایمان می گفتیم چقدر دلمان برای قدیم ها تنگ شده،اما این روزها دلمان برای چند ماه پیش تنگ شده.برای دورهمی های ساده مان که

یهو یاد بچه ها و جوان هایی افتادم که با ربط و بی ربط خیلی وقته دور خانواده و پدر و مادر و قوم و خویش یک خط قرمز کشیده اند،خط قرمزی که سالهاست بیرونش ایستادند و هیچ سری به خانواده و قوم و خویش نمی زنند.به خاطر اشتباه یا کارشان یادشان نیافتادم، به این خاطر یادشان افتادم که تمام این سال ها بدون رفت و آمد خانوادگی و حضور تو دورهمی های ساده فامیلی ،حوصلشون سر نرفته؟..از تنهایی و نبودن توی جمع خسته نشدند؟..هیچ وقت دلشان نخواسته برگردند؟

 این روزهایی که به پدربزرگ ها و مادربزرگ ها بیشتر از ما جوان ها برایشان سخت می گذرد،مخصوصا اونایی که تنها هم هستند و شریک زندگیشان نیست. 

دعا می کنم هیچ بچه ای دور خانواده و پدر و مارد و قوم و خویشش را خط قرمز نکشد و هیچ پدر و مادری هم دور بچه هایش یک خط قرمز نکشد..

 

  • bahar tehrani

عیدددددددد شما مبارررررررررررررررک

سال جدید مباررررررررررررررررررررررررررررررررررک

ان شاالله سال جدید برای تک تک مردم سرزمینم و برای شما مخاطب هایی که به وبلاگم سر می زنید و نوشته های عجیب و غریبم را می خوانید،سالی پر از خیر و برکت با تن سالم و دل خوش و عاقبت بخیری باشد.ان شالله دعای خیر و پر از برکت حضرت زهرا بدرقه تک تک ثانیه های زندگیتان باشد و مهر تاییدشان بخورد پای دعا ها و خواسته هایتان....ان شالله

و ان شاالله این ویرورس هم از تک تک مردم دنیا و تک تک مردم سرزمینمان دور بشود و باز بریم خیابان گردی و دورهم جمع بشویم به تن سالم و دل خوش..

دلم خواست مثل مادربزرگ ها دعا کنم،چیه یک عالمه خط دکلمه بنویسمlaughراستی ممنون که تو سالی که گذشت مخاطب وبلاگم شدید.ان شالله تعدادتان زیادتر بشه و علاوه بر رویت گاهی حرف هم بزنید و از همه مهم تر منم بهتر بنویسمwink

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان