خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

بعضی از آدمها عجیب هستند...اصلا ربطی به نسبت و تعداد سالهای رفاقتت ندارد.اصلا مهم نیست که فامیل باشد یا یک رهگذر.

میگویم عجیب شاید از نگاه ما عجیب..مثلا رفتارشان..حرفهایشان..حتی عقایدشان.میدانی اگر به انها بگوییم عجیبی بهت میگویند خودت

 عجیب تر هستی.

مثلا میداند که نظرت درباره فیلم هایی که انتخاب میکنی یا کتاب هایی که میخوانی و حتی لباسی که میپوشی چیست؟..اما باز وقتی 

حرفش به میان می اید بهت میخندد و میگوید :تو که اصلا به این فیلم علاقه ای نداری و عجیبی..یا میداند که بعضی خرید کردن ها با او بهت

 خوش میگذرد و دوست داری نظرت را بپرسد..اما خریدش را میکند و میگوید ببین من فلان کفش را خریدم حالا اگر دوست داری بیا و فقط

 ببینش و خیلی مستقیم میگوید نظر و دیدگاهت برایم مهم نیست


آدمها عجیب هستند یا من؟


  • bahar tehrani
داستان عجیبی است ،روضه های مادر
روضه هایی که هیچکدام افسانه نیستند
روضه هایی که همیشه کنجش ،دلمان آتش میگیرد برای حسن
حسنی که همه در کوچه نگاهش میکردند و میگفتند:
فاطمههههههههههه ..ببین حسن می لرزد
داستانی که جنگ بین آب و آتش بود.وقتی شاعر داد میزند که:
مادر آب پشت در سوخت
داستان آب..آتش..تنهایی..غریبانه مردن از روضه مادر شروع شد

  • bahar tehrani

نوشته هام ارزش لایک کردن و کامنت گذاشتن ندارد؟

میدانم اینجا دنیای اینستا نیست و منم هم برای تعداد لایک  و نظرها نیامده ام..آمدم تا بنویسم برای دلم

اما نظری هم گهی بدهید بد نیست.

  • bahar tehrani

تو مسابقه یک خطی مجله داستان همشهری شرکت کردم

داستان از این قرار بود که باید یک دیالوگ یک خطی از زبان آقای مشتری مینوشتیم..فقط بیست کلمه و حتما طنز

ما هم شرکت کردیم و نوشتیم..نظر بدهید درباره نوشته مان:


عوارض اخم هایت به کنار..الان توی حلق من دنبال تخم مرغ هایت میگردی.



  • bahar tehrani

اصلا فکر نمیکنم که الان کدام پالتو یا چکمه را از کمد دربیارم و خاک هایش را بگیرم ..

دارم به آسمان نگاه میکنم و نفس میکشم و باور میکنم که باران و برف هم مسیرش به تهران خورد

به مهربانی خدایی نگاه میکنم که در اوج ناامید و گناهان دل خسته من هنوز لبخندش پر از مهر است..

. به حضرت مادر

که ایام شهادتش هم برایمان پر از خیر و برکت است

  • bahar tehrani

گاهی عجیب بی حوصله می شوی

حوصله کتاب هایت ..فیلم های دانلود شده...نوشتن..حتی فکر کردن را هم نداری

حوصله خیابان گردی با ماشین و یک موسیقی..راه رفتن توی پیاده رو..خوردن چای دارچینی را هم نداری..انگار حوصله بیان بی حوصلگی

 هایت را هم نداری

فقط کسی را میخوای که تمام رویایت باشد..چشم هایت را ببندی و باز خیال بافی کنی که اگر الان ..


اما وقتی از رویاهایت بیرون می ایی عقربه های ساعت هیچ تکانی نخورده اند

  • bahar tehrani

همیشه دوست داشت یک بالرین بشود..حرکات ظریف و رقص های پر از آرامش بالرین ها ،و تمام تعادل روی پنجه های پاها برایش یک جذابیت خاصی داشت..

 یک وقتایی هم نقاشی میکشم..

  • bahar tehrani

ریکاردو یک پسر مرفه  اهل پرو هست که توی اوج جوانی عاشق یک دختر شیلیایی میشود.دختری که خیلی شیک و با ادعاهای خاص 

خودش هست اما پر از رمز و راز..یکی از رازهایش هم این شیلیایی بودنشه. ..و هیچ وقت به درخواست های عاشقانه ریکاردو جواب مثبت 

نمیدهد..دخترک بدی که ریکاردو با این اسم صدایش میکند و برای خودش در فرانسه..انگلیس و زاپن زندگی های عجیب و پر از تجملات را 

انتخاب میکند 


داستان به طرز عجیبی روان هست و با حجم بالای صفحات خیلی زود تمام میشود.در اواسط و انتهای کتاب با تمام کارها و حرکات 

وحشتناک دختر بد ،باز حس بد یا ترحمی بهش نداری و آخرهای کتاب همه چیز را پای عقده های کودکانه اش میگذاری و از همه جالب تر 

هیچ حس عصبانیتی نسبت به عشق احمقانه ریکاردو تا سن پنجاه سالگی به دختر بد ،نداری..احساس میکنی ریکاردو زندگی را برای 

خودش انتخاب کرده که مطابق آرزوهایش هست 


شما هم این کتاب را خواندید؟..نظرتون درباره ریکاردو چیست؟



  • bahar tehrani

یکی از اتفاقات جذاب دنیای مجازی برای ما انجمن کتاب خوارها این هست،وقتی یک پست درباره آخرین کتابی که خواندیم را 

میگذاریم.زیرش از کامنت هایی پر می شود که وای این کتاب عالی بود یا نه اصلا باهاش ارتباط برقرار نکردم و گاهی این کامنت ها سر 

میخورند و سر از دایرکت درمیاورند و دیگه بحث از کتاب مورد نظر به کتاب های قبل که خواندیم میرسد.

اما مشکلات ما کتاب خوارها زیاد  هست مثلا:

بودجه هامون برای خرید کتاب محدود هست و با تمام پس اندازهایی هم که جمع کنیم نهایتش میشه چهارتا کتاب خرید


کتاب خانه هایمان همیشه سه تا چهارتا کتاب داره که نخونده باقی مانده اما شیطانی که مسئول بخش کتاب خوانی هست هی میگوید برو  یه کتاب دیگه هم بخر


شاید باید مراقب باشیم که درخت هاقطع نشوند ،اما حس توی دست گرفتن کتاب های کاغذی و ورق زدن هایش غیر قابل جایگزینی می باشد.پس لطفا کتاب های درسی را دیجیتالی کنید و درخت ها رو برای کتاب های مختلف قطع کنید


همه ما دنبال یک پدر بزرگ یا مادربزرگ رویایی میگردیم که یک روز وسط یک کتاب فروشی ما رو پیدا کنند و بگویند دختر جان ما یک کتاب خانه پر از کتاب داریم بیا و هرچی دلت میخواهد را برای خودت ببر


القصه....

داستان ما کتابخوارهای عجیب و غریب زیاد هست...


  • bahar tehrani

جبرئیل، شاید الان است که حال دلت را می فهمیم ،آن وقتی که پیامبر پرسید که چه نامی برایش بگذاریم؟.گریه میکردی و پیامبر جویای گریه ات بود.

چقدر سخت بود لحظه ای که داستان را  باید برای پیامبر میگفتی..وچقدر زیبا بود لحظه  دویدن های کودکانه حسن وحسینی که از قدوم مبارک یک خواهر شاد بودند...خواهری که خیلی زود...

تصور شادی های حسین به وقت در آغوش کشیدن ،زینب چقدر زیباست..


میدانید بانو

رسم بر این است که اقوام و آشنایان با هدایای کوچک و بزرگ.برای خوش قدمی نوزاد به دیدار خانواده میروند..نوزاد را در آغوش میگیرند و با کلی لبخند به پدر و مادر می گویند: الهی قدمش پر از خیر و برکت

اما من هدیه ای در خور شما ندارم تا برای دعای قدم خیرتان نزد مادر بیایم.چه دعایی کنم؟..باید دست های خالی ام را نشانتان بدهم و بگویم که 

شما منبع خیر و آرامشید..باید بگویم که حضرت مادر به دیدارتان آمده ام تا هم خودتان و هم دخترک دلبندتان ،برایم دعا کنید..دعا کنید که حجابم.. ..کلامم..نگاهم..باورم..کمی زینبی باشد..به قول حضرت عشق وسط آن بیابان.زینب فقط یک نفر است و شبیهی ندارد.خلاصه اینکه تولد شما خاندان عجیب تولدی است..تولدی که برای تبریک دست خالی می اییم و ان شا الله دست پر برمیگردیم




  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان