خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

مردانه ترین اشک ها

Saturday, 8 Shahrivar 1399، 08:41 PM

رسمش بود از شب هشتم محرم به بعد وسط هیئت یک حلقه درست می کرد و وسط حلقه روضه می خواند.همیشه ردیف های اول تا سوم هم مال جوان ترها و بچه ها بود.شب تاسوعا دو زانو نشست و بلند گفت: روضه امشب یعنی ادب محض و بعد با چشمای خیسش به جوان ترها نگاه کرد و گفت:

شما یادتان نمیاد ،منم یادم نمی آید اما بزرگترها همیشه تعریف کردند که شب های عملیات وقتی خبر شهادت یکی از بچه ها توی گردان می پیچید،صمیمی ترین رفیقش کنارش می رفت و سرش را روی زانوهایش می گذاشت و میگفت : دیدم از دیشب نور بالا می زنی هان نگو..

وقتی کنار عباس {ع} نشست سرش را توی دامنش گذاشت و گفت: با این همه زخم روی صورتت هنوز ماه بنی هاشمی،وقتی قمر بنی هاشم باشی،شمر هم برایت امان نامه می فرستد.

تمام نگاه عباس {ع} سمت خیمه بود و دل نگران سکینه که با دستش اشک های گوشه چشم عباس {ع} را پاک کرد و گفت: مردانه ترین اشک عالم خونی است که از چشم های تو می چکد

  • bahar tehrani

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان