خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

چرا چیزی نمی گوید

Saturday, 24 Aban 1399، 09:20 PM

ته لیوانش را درآورد از بس که هم زد تا همان یک ذره نبات ته چای اش حل بشود.نگاهم به چایی مواجش بود که گفت:

آقا یک سوال..چرا بقیه وقتی عاشق می شوند زودی به عشقشان می رسند و خیلی هم خوشبخت هستند .توام عاشق می شوی هان اما انگار این رسیدنه برای تو بد است و اگر بهش برسی بدبخت عالم می شوی.

بعد قاشق را توی دل لیوان رها کرد و گفت: برایت بالای منبر می روند که میدانی..... دوست داری کله هایشان را بکنی و بگویی نه نمی دانم چون شما هم نمیدانید.چون از اول تمام تصوراتم را برای خدا گفتم  و هرکس سر راهم آمد گفتم خدایا این اون نیست.تا اینکه یک روز دیدمش و گفتم وای خدا ببین خودشه.همانی که توی نامه هایم بهت گفتم.اما نمی توانستم بهش بگویم هی فلانی دوستت دارم.آخه هیچ رابطه ای بینمان نبود نه کاری و نه رفاقتی.

روی صندلی کنار پنجره ولو شد و گفت: نمیشه به هرکسی هم گفت.آخه بهت می خندد و می گویند دختر این عشق یه طرفه و احمقانست.تو باهاش هیچ ارتباطی نداری و توقع داری عاشقت بشود.بعد دلت می خواهد سرشان فریاد بزنی و بگوی: بی خیال شماها.خدا که خبر دارد.

دستش رو دور زانوهای پش گره می زند و می گوید:خدا که می داند.خب پس چرا چیزی نمی گوید؟ چرا سر راهم گذاشت و روز به روز عاشق تر شدم؟ چرا هر حرف و خطی که می بینم برای خودم زیبا معنی می کنم؟ چرا یه جوری بهم پیام نمی دهد که بیا دختر این مال خود خودت هست و دوتایی کنار هم حالتان خوب می شود؟.

  • bahar tehrani

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان