خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

یک دلبری دلنشین

Wednesday, 27 Shahrivar 1398، 06:25 PM

هر روز توی گروه خانوادگی یک حکایت می فرسته.بعضی حکایت هاش عجیب به دل آدم می نشیند.دیروز یک حکایت فرستاد 

درباره کشته شدن امیر کبیر و محل دفنش.میگفت: یکی از بزرگان امیرکبیر را خواب دید و گفت چی شد که توی کربلا و حرم

دفن شدی؟ امیرکبیر بهش میگه: 

وقتی دوتا رگ هایم را در حمام فین کاشان زدند بدجور تشنه شدم و خواستم طلب آب کنم.اما یک لحظه یاد فرزند زهرا(س) 

افتادم و به خودم گفتم محمد تقی خجالت بکش،حسین(ع)تمام بدنش تکه تکه شد و لب هایش خشک بود،اون وقت تو...

تا اینکه از حال رفتم و دیدم بهم میگویند به خاطر ما آب نخوردی ما هم رهایت نمیکنیم.....

 

از دیروز که این حکایت را فرستاده،دارم فکر میکنم که بعضی ها عجیب رسم دلبری کردن رابلد هستند.بلدند چطوری ناز طرف را

بخرند.باید دعا کنیم خدا دلبری کردن را یادمان بدهد

  • bahar tehrani

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان