خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

خط خطی هایم

کلمات حرف می زنند

سلام خوش آمدید

۵۳ مطلب با موضوع «مذهبی هایم» ثبت شده است

 چندتا قرار ساده :

1_ کنار پرچم های پارسال که باز قراره در ودیوار خانه هایمان را سیاه پوش محرم کنیم،چندتایی پرچم جدید بخریم و بزنیم سر در خانه ها.بعد یک جعبه مداد رنگی و چندتایی برگه نقاشی هم دست بچه ها بدهیم و بگوییم: توام امسال اتاقت را با پرچم هایی که می کشی سیاه پوش کن،حتی اگر دلت خواست توی اتاق پذیرایی و نشیمن هم بزن { لطفا اجازه بدهید بچه ها با تخیلات خودشان نقاشی بکشن و باور بفرمایید با چهارتا سوراخ و چسب روی دیوار هیچ مشکلی پیش نمی آید}

راستی اگر آقای مدیر و اهالی ساختمانتان هم دلشان شور نمای ساختمان و ای وای نظم بهم خورد،نمی زند،چندتایی پرچم هم توی لابی و تراس ها نصب کنید.

 

2_ هرسال خیلی از ماه توی دیگ های بزرگ یا کوچیک خانه هایمان غذای نذری می پختیم و بین در و همسایه و آدم های رهگذر پخش می کردیم.خب امسال این پروتکل های بهداشتی حسابی دستمان را بسته است.چکار کنیم؟ هر روز غذای روز خانواده را می زنیم به اسم یکی.از اهل بیت شروع می کنیم تا اصحاب و یاران امام حسین {ع}.

یک پیمانه بیشتر برنج بریزیم شاید رزق یکی توی قابلمه ما بود و سهم کبوترهای پشت پنجره را هم یادمان نرود

 

3_ وقتی بچه ها و آقای همسر حواسشان پرت یه کار دیگه است و پای تلویزیون و فوتبال و اخبار نیستند،پیچ رادیو را بچرخانید روی رادیو محرم تا صدای روضه توی خانه ها بپیچد

 

4_ دور هم یه وقت هایی درباره عاشورا و ماجراهایش باهم حرف بزنید.هم کلی اطلاعات بینتون رد و بدل می شود و هم بچه ها کم کم چیزهایی را یاد می گیرند.

 

 

با تمام باید و نبایدها،کلی شرط و شروط و پروتکل های بهداشتی گذاشتند،نشستن توی هیئت و اشک ریختن دسته جمعی پای روضه ها و روزضه های خانگی و چای بعد از روضه یک حال و هوای خاص دیگه ای داره.از اون حال و هواهایی که بعدش کلی شارژی.به قول یکی از بچه ها دو ماه شارژ یک سالمان را تامین می کنیم.

 

  • bahar tehrani

وسط اتاقم نشستم و کتاب سیری در نهج البلاغه استاد مطهری را می خوانم که صدای اذان ظهر تا وسطای اتاقم می آید.مسجد محل مثل قدیما پر از پیرمرد و پیرزن های صف اول و رهگذرهای صف دوم نمی شود،اما هنوز حاج علی به وقت اذان ها رادیو را روشن می کند و می گذارد پشت میکروفون.

اشهد ان علیا ولی الله

چه شهادتی.توی مغزم تمام کشورهای مسلمان نشین را مرور می کنم و می بینم ما تنها کشوری هستیم که این عبارت از گلدسته مساجد و شبکه های رسمی تلویزیونش پخش می شود.عبارتی که بارها هممون با یک عشقی تکرار کردیم.عشقی که تا مغز استخوانمان نفوذ کرده و با تمام وجودمان گفتیم: ولایت فقط ولایت علی ابن ابیطالب. و حالا چند روزی تا این جشن بزرگ باقی نمانده و همه در تلاش هستند تا کمی متفاوت تر و خلاق تر از همیشه و متناسب با شرایط این روزها،جشن را برگزار کنیم.جشنی که باعث بشه کلی آدم توی این دنیا بپرسنمد این علی کیه؟

راستی یادمان نره که:

روز غدیر خیلی از آدم های توی اون صحرا چشم ها و گوش هایشان را بستند و حرف حق را نشنیدند و بغض علی {ع} را توی دل هایشان نشناندن.پس ما هم این روزها باید خیلی حواسمان باشه تا گوش هایمان را نبندیم و حرف اشتباهی نزنیم.شاید اگر گوش هایشان را نمی بستند،قصه عاشورا یک جور دیگه رقم می خورد.

و اینکه:

هنوز چند روزی تا محرم وقت داریم و خدای حسین{ع} بزرگ ترین و مهربون ترین خدای جهانه.خدایی که دست هایش پر از معجزه هست و اگر به خیر باشد توی یک چشم بهم زدن شر این ویروس نکبت را از سر دنیا و مردمش کم می کند .پس بیایدبه جای جنگ و دعواهایی که به جای یه نتیجه گیری درست،پر شده از توهین به همدیگه،دعا کنیم که بهترین بابا دنیا که روز امامتش نزدیکه برای محرم پسرش دعا کند و خودشان بهمان بگویند بهترین کار برای روضه های محرم توی این شرایط چیه.و دعا کنیم هممون به تن سالم و دل خوش برسیم به محرم

  • bahar tehrani

امروز ،روز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام هست. 

شیعیانا معتقد هستند که ایشان رئیس مذهب شیعه هستند.و این یک باور درست هست اما منظور این نیست که قبل از ایشان سایر ائمه کار بزرگی نکردند که اتفاقا هر امامی در زمان خودشان و متناسب با دوره و شرایط زمان خود بزرگترین کارها را کردند.

امام جعفر صادق علیه اسلام در زمان خلافت بنی امیه و بنی عباس در بسیاری از کشورهای اسلامی تشکیلات و حزب هایی را تشکیل دادند  که از طریق نمایندگان خود حرف هایشان را به مسلمانان دنیا منتقل می کردند و اون گسستگی و انحرافاتی که در این سالها به وجود آمده بودند را نظم و ترتیب دادند و اتحاد و همراهی بین مسلمان ها و شیعیان بیشتر از قبل شد.و شدند رئیس مذهب شیعه.

وگرنه قصه شیعه  از زمان پیامبر بوده و مال عصر امام جعفر صادق نیست

 

  • bahar tehrani

 

 از راه نرسیده با مانتوی صورتی  چهارخانه و کوله پشتی پر از کتابش توی تک تک اتاق ها و آشپزخانه دنبالش راه میافتاد و اتفاقات  مدرسه را با تمام جزییات برایش تعریف می کرد و اون هم مجبور بود گوش بدهد و اگر واکنشی نشان نمی داد محکوم می شد به اینکه اصلا حواسش به حرف های دخترک نیست.
اما وقتی اون کارش داشت ،دخترک چندباری می گفت:
الان می آیم،یک دقیقه صبر کن،اومدم..

#من_یادتو_می_افتم


الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی وَ إِنْ کُنْتُ بَطِیئاً حِینَ یَدْعُونِی‏

 


هروقت صدایش کردم،جوابم را داد،هروقت صدایم کرد،سستی کردم

 

#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#بهار_نویس

  • bahar tehrani

روی تختم ولو شده بودم و به صدای بارانی که می خورد به شیشه و کولر روی پشت بام،گوش می دادم.عجب بارانی اونم این روزهایی که باید درخانه بمانیم.مامان پای تلویزیون بود و با صدای مولودی خوانی حنیف طاهری دست می زد که یهو یاد جشن نیمه شعبان های پارسال و سال های قبل افتادم. جشن ما هر سال روز عید و خانه باغ قدیمی و بزرگ مادربزرگ برگزار می شد.یک میهمانی بزرگ که ترکیبی از آدم های معمولی و میهمان های دعوت شده مان بود.از چند روز قبل در رفت و آمد و تدارکات جشن بودیم.برو و بیا و شیطنت.

و خیابان گردی و دیدن چراغانی های آخر شبی.از میدان شهدا تا امام زداه علی اکبر چیذر.سینی های شربت و شرینی کاسب های محل که روی چهارپایه وسط خیابان گذاشته بودند و می گفتند نذر نگاه پر از خیر آقا.هیئت ها و طاق نصرت هایی که بچه های محل با پول های توی جیبشان می خردین و توی خیابان به هر عابری تعارف می کردند

امسال اما برنامه همه تغییر کرد و نمی شد مثل هرسال خیابان ها را چراغانی کرد و رفت نشست وسط هیئت ها و جشن های بزرگ.اما باعث هم نشد دست هایمان رو زیر چانه هایمان بزنیم و هی آه حسرت بکشیم.امسال موافق با جو این روزهای دنیا همون رفتیم سراغ ایده ها و خلاقیت هایمان.برای اهالی خانه کیک پختیم،از پنجره خانه هایمان پرچم و ریسه رنگی آویزان کردیم، آبمیوه های پاکتی را ضدعفونی کردیم و بین اهالی ساختمان پخش کردیم،توی محل و بین فامیل و دوست و آشان پیام دادیم که بیاین پول جمع کنیم هم وسایل بهداشتی بخریم و هم خرید نیاز های اولیه خانواده های کم درآمد.

ما امسال باز برای حضرت صاحب جشن تولد گرفتیم و بدون شک مهر تاییدشان هم خورد پای کارهایمان و ان شالله با دعای خیرشان این ویروس هم زودی بار و بندیلش را جمع می کند و از ایران و دنیا می رود

ان شاالله

  • bahar tehrani

نوزاد توی بغل پیرمرد بود و برایش و ان یکاد می خواند: نگاهش کنید،خودخود محمد است.هزار ماشالله .مرد و زن سرک می کشیدند تا نوزدا را ببینند.پیرمرد نوزاد را روی دست هایش بلند کرد و صدای هزارالله اکبر مردم بلند شد:

راست میگوید محمد است....نگاهش کنید عجب چشمان پر ابهتی دارد...چه دل آرامیست ..وجودش کوه آرامش است

پدر سر به زیر و زیر لب لا حول و لا قوه الا بالله می خواند که از در وارد می شود.مثل همیشه با آن حجب و حیای حیدری اش. آرام نوزاد را از دست پیرمرد می گیرد و در آغوش عباس {ع} می گذارد.

اشک روی صورت و محاسنش می نشیند و بلند می گوید:

هزار ماشاالله،لا حول و لا قوه الا بالله،عجب عمو و برادر زاده ای

  • bahar tehrani

تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست

که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت

تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد

تو حول حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد

تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی

تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی

کنون دریای طوفانی ست ایران ،ناخدایی کن

نمک گیر تبار توست این کشور، دعایی کن

دلم روشن، نگاهم گرم،حالم احسن الاحوال

به لطف روضه های تو چه سالی می شود امسال

که ایران در تو می بیند بهار سرزمینش را

کنار سفره باب الحوائج هفت سینش را

 

حمیدرضا برقعی

 

امشب برای خوب شدن حال دل همه آدم های دنیا،برای نابود شدن این ویروس از تک تک کشورهای دنیا دعا کنیم

  • bahar tehrani

این بار مناجات امیدواران از امام سجاد علیه السلام را خواند.همان مناجاتی که پر از حس امید هست و فریاد می زند که خدا

هست هنوز.

 تا رسید به این عبارت ( چگونه فراموشت کنم،که همیشه به یادم بودی) مفاتیح را بست و گفت:

 

دست هایش یخ کرده بود و دلشوره توی وجودش نشسته بود.هم باید به منبرش می رسید و هم به قرارش.برنامه روضه های خانگی شیخ یک منبر بیست دقیقه ای بود و چای آخر روضه.امروز باید از خیر خوردن چایی می گذشت تا به قرارش برسد.روضه را خواند و با عجله سمت در رفت که شیخ جعفر بهش گفت: آقاجان بگیر بشین خودش می آید.روی حرف شیخ حرفی نزد و چایی را خورد .بلند شد تا برود که این بار شیخ کمی بلندتر و جدی تر بهش گفت:بشینید که ماشین الان می آید.عجله داشت و کسی از دلشوره اش خبری نداشت.مرد جوانی وارد مجلس شد و بعد از سلام و احوالپرسی جلوی شیخ جعفر نشست و یک دسته سوئیچ جلویشان گذاشت و گفت: بفرمایید فردا خودتان یا یکی برای سند زدن ماشین محضر بیایند.شیخ سوئیچ های ماشین را بهش داد و حرفی زد.اشکش بند نمی امد و رفت توی حیاط.این بار نه از سر عجله داشتن که از سر شرمندگی.یک زد روی شانه اش و گفت: خوبی حاجی؟

هنوز اشک می ریخت که گفت:رقم جوانی هایم را ندارم.رفت و آمد برایم سخت شده و دنبال خرید یک ماشین بودم که یکی از اقوام  که کارمند اداره بازرگانیهست بهم پیام داد بیا و فرم درخواست ماشین پر کن و بقیه اش را بسپار به من.قرار را برای امروز گذاشت.بهش گفتم که خانهشیخ جعفر منبر دارم،گفت تا منبرت تمام شد زودی بیا.هروقت خواستم بروم شیخ نگذاشت تا این سوئیچ ها را کف دستم گذاشت و گفت برایت پیغام فرستادند که ( کسی که یک عمر در خانهما بوده،به خاطر یک مال دنیا هول نمی شود و اربابش راعوض نمی کند)

 

                   بر در شاهی گدایی نکته ای در کار کرد                        بر سر هرخوان که بنشستم خدا رزاق بود

  • bahar tehrani

فن بیان و صحبت کردنشان برایم دوست داشتنی هست،از علما و سخنرانان هستند.

روز ابعین گفتند:

وقتی ته دلت میگی ایکاش پیاده روی اربعین هم رزق من می شد...یا میگی امسال دوست دارم بروم پیاده روی..یا وقتی 

تصاویر را از طریق تلویزیون یا صفحه های مجازی میبینی و اشکت درمیاد که ایکاش رزق من هم میشد...

دیگه نگو جاماندم.

جامانده به کسی میگن که اصلا دلش با کاروان نیست و تو دنیای خودش زندگی میکنه.جامانده کسی هست که یک لحظه هم

 هوای این راه به سرش نمیزند.

وقتی میگن از هر نقطه ای به ما سلام کنید زائر ما هستید،مگه میشه دلت با دوستات توی جاده باشه،جامانده باشی

کی این جاماندن را اصطلاح این سالها کرد که واقعا آگاه نبود.پس بیاین ما اشتباه آدمها را درست کنیم و دیگه نگیم جاموندیم

  • bahar tehrani

کلی دنبال متن گشتم تا برایش مقدمه چینی کنم.قرار بود برای شرکت تو یک مسابقه بفرستمش اما گفتم بماند کنج 

نوشته های خودمانی ترمان

 

پیرهای سالهای دهه چهل خوب یادشان می آیدمتوسط قامت با موهای صاف و خرمایی رنگی که به کلاه پوستی با دم

روباهی اش معروف بود.مرد خواندن و نوازندگی خیابان نوغان مشهد بود.هر روز وقتی از غارش میزد بیرون اول یک

سلام به امام رضا (ع)میداد و بعد تو خیابان ها و کوچه ها شروع به تنبک زدن میکرد.میخواند و میگفت فقط شادی دل 

مردم و گذران زندگی.اما کارش قانون و حرمت داشت.وقتی از سر خیابان چشمش به گنبد می افتاد زودی تنبکش را زیر

لباسش یا پشتش قایم می کرد و سراغ یک خیابان دیگه میرفت.ماه محرم و ماه صفر هم بست نشین غارش بود و خبری

ازش تو کوچه ها نبود. خانه اش ته کوچه و نزدیک دبیرستان حاج تقی آقا بزرگ امروزی بود و شبیه یک غار.چند

روزی ازش خبری نبود.یک روز اهالی محل جنازه اش را توی غارش پیدا کردند.شهرداری هم که دید هیچ قوم و

خویشی ندارد راهی غسالخانه میدان طبرسی کردش و گفت تو قبرستان گلشور دفنش می کنیم

روز دفن جنازه کارگرهای شهرداری  جیگی جیگی خان را تو قبرگذاشتند وخاک های آخر را روی قبر می ریختند که

صدای یک جوان را شنیدند که میگفت نههههصبر کنید، اما دیر شده بود.

شب قبل یکی از تاجرهای معروف شهر فوت کرده بود و قرار بود تو ایوان عباسی حرم دفنش کنند.

اما قبر کنج ایوان شمالی صحن انقلاب رزق مطرب دوره گرد خیابان های مشهد بود

  • bahar tehrani

روزمرگی هایم
دخترکی رویا پرداز از جنس اردیبهشت

@radiochanel کانالم

نویسندگان